عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

6 ماهگی

سلام نفسک کلوچه ی مامان نیم سالگیت با تاخیر مبارک ..  از وقتی از مسافرت برگشتیم اصلا وقت نکردم وبلاگتو آپ کنم و نیم سالگیت رو تبریک بگم .. خیلی دوست داشتم برات جشن بگیرم و کیک و این حرفا ولی واقعا نشد .. چون ما دقیقا 26ام یعنی روز ماهگرد تولدت برگشتیم .. خاله هات خیلی وقته برات کادو گرفتن .. حتما در اولین فرصت جشن را برگزار می کنیمممم..قول!  از همون نینیگیت همش منتظر 6 ماهگیت بودم چون به نظرم واقعا سن شیرینیه و یه مرحله ی جدیدیه .. یعنی از نوزادی در اومدی .. مرد شدی بعد از واکسن تب کردی و شب تو بغلم هی ناله میزدی و دلمو کباب میکردی ..چشمت زدم از بس که همش میگفتم تو 2 ماهگی و 4 ماهگی تب نکردی ! چکاب قد و و...
1 مرداد 1391

علی در ترکیه

در این عکس ما در قسمت آسیایی استانبول هستیم .. پشت سر علی یک تنگه است به اسم تنگه بسفر که دریای سیاه و دریای مرمره رو به هم وصل میکنه و بین قسمت آسیایی و اروپایی استانبول قرارگرفته و اون پل هم یکی از پل های رابط بین دو قسمته. مسجد احمد سلطان   آبشاری نزدیک شهر بورسا   شهر یالوا _ پرچم ترکیه   علی با کلاه سنتی ترکها     استانبول واقعا جای قشنگیه و خیلی اونجا بمون خوش گذشت .. مردمش خیلی خوش اخلاق هستند و با توجه به رفتاری که با علی داشتند تنیجه گرفتیم که قوق العاده بچه دوست هستند .. بدون مبالفه میگم شاید بالای ٣٠ نقر ت...
16 تير 1391

عكس هاي آتلیه + غلت زدی !

  سلام مامان جون .. عکسای آتلیه ات آماده شد عشقم .. خیلی قشنگ شده .. عاشقتممم به خداا *  آتلیه پر  *نوی این عکسا چهار ماه و 4 روزته . * عکسای دوماهگیت آماده نشده هنوز (!؟)     *نفس مامان تو دیروز 5-تیر-91 ، دوشنبه ساعت 5:47 دقیقه بعد از ظهر بلاخره غلت زدی و دل مامان و باباتو خیلی خیلی شاد کردی .. دیشب و امروز صبح هم باز غلت زدی و من هر دوبارش رو به بابایی زنگ زدم و براش تعریف کردم *امشب ساعت 3 نصف شب پرواز داریم به سمت ترکیه به مدت 6 روز و از اونجا به نجف به مدت نامعلوم ..احتمالا بتونم از نجف پست جدید و اخبار سفرمون رو بزارم. * یه اتفاق خیلی خوب ب...
6 تير 1391

دغدغه.. !

سلام پسرم ١٥٨ روزه که به دنیا اومدی ، در حالیکه ٧ هزار و ٨٦٢ روز از به دنیا اومدن من و ١٠ هزار و ٧٥٥ روز از به دنیا اومدن پدرت میگذره.. چه جالب و در عین حال ترسناک.. این اختلاف هزاران روز چه تلخ به رخم میکشه روزهای بدون تو بودن رو ! روزهایی که 'من' بودم، بدون هیچ دغدغه ای ! و حالا که 'ما' هستم، برای دغدغه هایم دلم غنج میرود ...
1 تير 1391

کوچولوگیای ماماني

  این منم وقتی کوچولو بودم .. هر کی تو رو میبینه میگه به باباییت رفتی .. ولی به نظر خودم به منم خیلی شبیهی .. عکس کوچولوگیای بابایی رو اسکن شده نداریم ولی سعی میکنم حتما برای یادگاری، تو وبلاگت بزارم ...
29 خرداد 1391

5 ماهگی

سلام عشق مامان   امروز 5 ماه ميشه كه تو چراغ خونموني..این 5 ماه خیلی زود گذشت البته با یه نگاه دقیقتر کمی هم سخت .. روز به روز شیرینتر میشی و همه عاشقتر میشن .. قهقه های بلند و قشنگت دل همه رو میبره و کلی قربون صدقه برای خودت جمع میکنی.. کوچیکتر که بودی وقتی بابایی پرتت میکرد هوا کلی میترسیدی، خودت رو جمع میکردی و بعدش بغض و بعدشم گریهههه.. یه بار از این شیوه برای قطع کردن سکسکه ات استفاده کردیم و خوب جواب داد ولی دیگه تکرار نکردیم .. الان وقتی پرتت میکنیم هوا، یه خنده ای سر میدی که آخرش سکسکه ات میگیره! همیشه وقتی شدید میخندی سکسکه ات میگیره!    4شنبه ی هفته ی پیش (17/3/91) ساعت 12:30 شب برای ا...
27 خرداد 1391

پایان هفته ی 31

سلام عشق مامان امروز هفته ی ٣١ رو با هم تموم کردیم .. مونده ٩ هفته ی دیگه .. از طرفی وقتی فکر می کنم که ٣١ هفته گذشته و بیشتر راه رو گذروندیم خداروشکر می کنم ولی ٩ هفته هم خیلی زیاده یعنی بیشتر از دو ماه دیگه .. آخه دلم برات لک زده .. دیگه طاقت دوری ندارم .. می خوام بغلت کنم و محکم به سینه ام فشارت بدم .. ببوسمت ..  هیییی ! امروز با مامانم رفتیم برای پرده ی اتاقت پارچه گرفتیم .. مامانم خودش می خواد پرده رو بدوزه .. زمینه ی پارچه قرمزه با طرح میکی موس .. یعنی با بقیه ی وسایل اتاقت ست میشه .. تو ذهنم که تصور می کنم  خیلی قشنگ میشه .. امیدوارم حالا واقعا هم قشنگ بشه .. سرویس اتاق خوابت رو هم از یه ماه و نیم پیش سفارش دادیم ...
19 خرداد 1391

یه شروع با استرس

سلام نی نی هم خوشحالم هم ناراحت ...  دوشنبه بعد از نماز صبح با بی بی چک فهمیدم که هستی...  دیگه نخوابیدم ... با آقای بابا رفتیم آزمایش دادم .. بعد از ظهر ساعت هفت و نیم جواب رو گرفتم .. مامانی و خاله ها منتظر بودن تا من بهشون زنگ بزنم و جواب رو بدم .. مثبت بود ...  کلی خوشحال شدم و گریه کردم ... دارم مامان میشم .. یه مامان نسبتآ کوچولو ... سه شنبه بعد از ظهر رفتم دکتر ... جواب آزمایشم رو دید .. گفت تیراژ Bhcg پایینه .. باید برم دوباره آزمایش بدم که ببینیم بیشتر شده یا نه ... گفت اگه بیشتر نشده باشه یعنی بارداریم خارج از رحمه ... خیلی ناراحتم ... خدایا کمکم کن ... من نی نی ام رو می خوام امروز ...
19 خرداد 1391