عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

کوچولوی دوست داشتنی من !

سلام عمرم   کوچولوی 3 ماه و 20 روزه ی من،قشنگترین بهونه ی من برای بودن،هستی من ، عاشقانه دوستت دارم.. نفس های تو تضمین بودنمه! دوست دارم برات از الانت بگم .. بعضی وقتا فکر میکنم که تو در آینده چقدر علاقه برای خوندن این مطالب داری !؟ .. اصلا اهمیت میدی یا نه !؟ .. اصلا برات جالبه که مادرت تو روزهای کودکیت چه احساساتی داشته یا نه !؟ خودم که خیلی دوست دارم خاطرات بچگی و احساس مامانم نسبت به خودم رو بدونم و  همیشه موقعی که مامانم از بارداری یا نوزادیم میگه خیلی ذوق زده به حرفاش گوش میدم.. این روزها ، من و  تقریبا هر روز بعد از ظهر مهمون خونه ی مامانم هستیم و اگه یه روز نریم، مامانم زنگ میزنه و میگه که دلش حسابی...
15 ارديبهشت 1391

3 ماهگی پسرک به پایان رسید!

سلام عزیزک مامان قربونت برم که وجودت آرامش جونمه .. کوچولوی عزیزم، من و پدرت میثم، عاشقانه دوستت داریم و حاضریم با جون و دل هرکاری که از دستمون بر بیاد برات انجام بدیم .. شنبه ی گذشته 3 ماهگی رو تموم کردی و وارد ماه چهارم زندگیت شدی و من به میمنت این اتفاق شیرین تو دلم جشن گرفتم.  اولین ماه سال جدید هم داره به خوبی و با کلی خاطره ی قشنگ تموم میشه .. یکی از قشنگترین عید های زندگیم رو با وجود نازنینت داشتم و باز هم برای هزارمین بار خدا رو به خاطر این نعمت قشنگ و شیرینش شکر میکنم . روز سوم عید به مسافرت یک روزه به کاشان و نیاسر رفتیم  همراه خانواده ی پدرت و زهرا و مازن ،( دخترعمه وپسرعمه ی من...
30 فروردين 1391

علی در 71 روزگی !

علی مهربونم سلام عزیزم .. کوچولوی نازم روز به روز داری شیرین تر میشی و من عاشق تر ، دلبری می کنی و من نازت رو با جون و دل میخرم  .. عاشقتم وقتی برام میخندی ، عاشقتم وقتی برام با ناز آغو آغو می کنی ، عاشقتم وقتی موقع شیر خوردن به چشمام زل میزنی ، عاشقتم وقتی به بدنت کش و قوس میدی .. یه جور بانمکی میشی که میخوام بخورمت .. بعضی وقتا اینقدر از حرکاتت هیجان زده میشم که نمی دونم چی کار کنم ، دوست دارم محکم بغلت کنم و فشارت بدم .. گازت بگیرم ولی تو هنوز برای این نوع بلاها خیلی کوچولویی .. واقعا نمیدونم این هیجانم رو چه جوری تخلیه کنم ! امروز تو 71 روزته .. خیلی زود داری بزرگ میشی .. بعضی وقتا فکر میکنم زمان داره میدوه و من به ان...
8 فروردين 1391

سیسمونی

سلام پسر مظلومم امروز واکسن دوماهگیت رو زدی .. خیلی بی حالی و یه کوچولو تب داری .. وقتی به پات واکسن زد از گریه سیاه شدی ولی بعدش خیلی زود آروم شدی .. تا حالا خیلی بی قراری نکردی .. الهی فدات شم کوچولوی نازم . نتیجه ی چکابت هم خوب بود خداروشکر رشدت با اینکه این ماه اصلا خوب شیر نخوردی بد نبود . البته بماند که هر کی تو رو میبینه میگه چقدر ریزه است !! قدت 58.5 و وزنت 5450 بود امروز تصمیم گرفتم بعد از دو ماه بلاخره عکس اتاقت و سیسمونیت رو بزارم اینجا. مامانم خیلی برای سیسمونیت زحمت کشید، واقعا دستش درد نکنه .                   ...
27 اسفند 1390

این روزها !

سلام کوچولوی عزیزم قربونت برم كه روز به روز داری شیرین تر و باهوش تر میشی .. امروز 56 روزته و جمعه باید بریم واکسنت رو بزنیم .. خیلی استرس دارم .. طاقت بی تابی ات رو ندارم .. خیلی وقته که خوب شیر نمیخوری و همش موقع شیر خوردن به خودت میپیچی، دستات رو تکون میدی و پاهات رو محکم به هم فشار میدی .. میترسم رشد این ماهت خوب نباشه شبا هم که اکثرا تا یک و نیم بیداری و گریه میکنی بعدش از خستگی حدود سه ساعت میخوابی و دوباره بیدار میشی .. از ساعت 6 و نیم به بعد هم دیگه هر نیم ساعت یک بار بیدار میشی .. دلم برای یه خواب خوب حسابی تنگ شده .. بابایت ساعت 11 شب دیگه بیهوش میشه و من با اینکه می دونم فرداش از 7 و نیم باید بره سر کار و کلی هم خسته میش...
23 اسفند 1390

آووو !

کوچولوی باهوشم ، ساعت هفت و ربع دهم اسفند 90 ، تو 44 روزگی با کلی تلاش و کوشش و چندبار باز کردن دهان کوچولوت گفتی "آوو" ! خونه ی مامانم بودیم و همگی دورت جمع شده بودیم و خاله شیما برات آغو آغو میکرد که بلاخره گفتی و همه مون از ذوق زدگی جیغ کشیدیم .. مخصوصا من این عکس هم دقیقآ بعد از آغو گفتنت گرفتم ، اینجا هم سعی میکردی که باز آغو بگی ولی نتونستی ! وقتی برات جغحه رو تکون میدم و چپ و راست میبرم سرت رو همراه با حرکت جغجه تکون میدی و با دقت نگاه میکنی! البته این کار رو بیشتر از یک هفته است که انجام میدی ! عاشق چشماتم فندقم !   هر وقت تو بغلمی و برات آغو آغو میکنم میخندی ، انگار دارم برات  شکلک درمیارم ، د...
14 اسفند 1390

چهل روزگی

                   سلام پسر نازم کوچولوی مهربونم امروز چهل روزت میشه و از فردا دوران نوزادی تو تموم میشه .. بزرگ شدنت رو با کوچیک شدن لباسات کاملا لمس میکنم .. لذت میبرم از اینکه وقت شیر خوردن زل میزنی به چشمام و به حرفام گوش میدی .. لذت میبرم وقتی توجه ات به اطراف رو میبینم .. وقتی صدای عروسک رو درمیارم به طرف عروسک برمیگردی و نگاه میکنی .. وقتی به آویز موزیکالت زل میزنی .. عاشقتم .. عاشق پیشرفتاتم .. لذت میبرم از تک تک  لحظات با تو بودن ..  خدایا پسرم رو حفظش کن   پنجشنبه_ ٤ اسفند ٩٠ _ ٣٨ روزگی _ حرم حضرت معصومه(س) ...
6 اسفند 1390

یک ماهگی

سلام نفســـــــــــم کوچولوی دوست داشتنی من ، امروز تولد یک ماهگیته قربونت برم . این یک ماه با وجود تمام سختی ها و نگرانی هاش، به خاطر بودن تو ، خیلی عالی گذشت  . امروز صبح بردیمت برای شنوایی سنجی که خدا روشکر نتیجه خوب بود و بعدش هم رفتیم درمانگاه برای کارت مراقبت که نتایج اونم خداروشکر خوب بود. وزنت 4300 ، قدت 53.5 و دورسرت 37.5 بود امشب قرار برات جشن تولد بگیریم .. حتما عکساش رو برات میزارم.   پ.ن‌: اینم عکسای تولدت عشقم .. برای وبلاگت بهتر از اینا رو متاسفانه پیدا نکردم .. اینا رو هم به زور کات کردم. ...
29 بهمن 1390