عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

راه رفتن به کمک مبل!

سلام قربونت برم فدات شم مامانی که تو این دو هفته هر روز یه کار جدید میکنی و ما رو هیجان زده و شگفت زده و خوشحال میکنی و با هر کاری که میکنی باعث میشی که منم کلی بال بال بزنم و احتمالا تا چند روز دیگه پرواز کنم ! امروز بعد از اینکه دستت رو گرفتی به مبل و بلند شدی با تکیه به مبل تا اون ور مبل راه رفتی و یاز دوباره الان که من نشسته بودم و عکسای آتلیه ی دوماهگیت رو میزاشتم بار از اون ور مبل تا کنار من اومدی و لباسمو کشیدی و باز دوباره تکزار کردی ! تازهههه داشتی با ماشین حساب بازی میکردی،افتاد زمین ؛ یه دستت رو گرفتی به مبل و بدون اینکه بیافتی خم شدی و ماشین حساب رو از روی زمین برداشتی و دوباره وایسادی ! به خدا مامانی نمیدونم چقدر خد...
18 شهريور 1391

عکس های آتلیه ی دو ماهگی

سلام مامانی امروز بلاخره رفتم عکساتو از آتلیه گرفتم .. تو این عکسا دو ماه و دوازده روزت بود عشقم و الان بعد از 5 ماه اماده شده  ! تازه 3 تاش رو فقط درست کرده درحالی که من عکسای بیشتری رو انتخاب کرده بودم ! نگاه کن مامانی اینجا چقدر کچل بودی ! تازه کچل تر هم شدی بعدش ! اینجا خیلی کوچولو بودی ولی کوچولو بودنت زیاد پیدا نیست !   * آتلیه ترنم * 9 اردیبهشت 91 _ روز عروسی علی پسرخاله ی مامانم     ...
18 شهريور 1391

پیشرفتها + عروسی دایی مهدی + سفرنامه ی همدان + غیره

سلام نفسمممم مامانی اینقدر شیرین شدی که خدا میدونه.. ایتقدر بازیگوش و شیطون شدی که خدا میدونه .. دیگه خیلی معلومه که منو میشناسی .. تا قبل از این خیلی بروز نمیدادی که منو میشناسی ! اول میخوام از کارایی که جدیدا یاد گرفتی انجام بدی بنویسم بعد جریانات این یکی دو هفته رو بنویسم . (8شهریور91) دستت رو گذاشتی رو پاهای بابات و خودتو کشیدی بالا و وایسادی و تا الان همش این حرکت رو با وسایلی مثل کلمن و مبل انجام میدی !   (10شهریور91_حدود7 بعد از ظهر_همدان- گنجنامه) گفتی بابا ولی بدون هدف و تا الان همش تکرار میکنی! (12شهریور91) بعد از چند هفته که به حالت چهار دست وپا میشدی بلاخره حرکت کردی ! 7-8 ...
16 شهريور 1391

7 ماهگی

سلام گل پسر مامان مامان قربون لثه های بی دندونت بشه  هفت ماهگیت مبارک علی کوچولوی مامان .. روزا خیلی تند میگذرن . تو این هفت ماه ، تو هر ماه و شاید بهتره بگم هر هفته تغییر میکنی و چیزای جدیدی یادمیگیری! یادش بخیر چقدر از دیدن خوردن دستات لذت میبردیم که کار جدیدی یاد گرفتی .. یا نگرانی من برای غلت نزدنت .. الان جوری غلت میزنی که انگار از همون اول میغلتیدی ! تو این ماه گذشته خیلی گریه ات رو دیدم.. یادمه 5 ماه و نیمت بود تقریبا، یه بار که داشتی گریه میکردی گرفتمت جلوم و داشتم با خنده نگاهت میکردم ! میثم گفت بچه داره گریه میکنه تو میخندی ؟! گفتم آخه خیلی بانمک میشه وقتی گریه میکنه ، خیلی وقته گریه ا...
26 مرداد 1391

سینه خیز حرفه ای + سرماخوردگی

سلام عشق مامان پسرکم یه چند روزی هست که سرما خوردی .. همش آب ریزی بینی داری و بینیت هم کیپ کیپه .. اصلا نمیتونی شیر بخوری.. خفه میشی .. هرچی هم قطره بینی برات میزنم و با پوار تمیز میکنم بازم فایده نداره و همش خن خن میکنی .. به خدا دلم کباب میشه اینجوری میبینمت ! این روزا خیلی گریه میکنی و همش دوست داری پیشت باشم یا بغلت کنم .. مامانم میگه شاید داری دندون در میاری برای همین همیشه بیتابی !  دو هفته است که سینه خیز رفتن رو شروع کردی و روز به روز هم به سرعتت اضافه میشه هم به مهارتت.. الان دیگه کل پذیرایی رو سینه خیز میری و هر چی که بخوای بهش میرسی مخصوصا دستمال کاغذی .. یعنی عشق دستمال کاغذی هست...
19 مرداد 1391

یکی یه دونه ی من !

سلام پسرکم   عشق مامان دیشب بلاخره یه کیک خریدیم و رفتیم خونه ی مامانم و جشن تولد نیم سالگیت رو برگزار کردیم .. البته خیلی مختصر ..کلی هم کادو گیرت اومد .. انشالله یک سالگیت یه جشن بزرگ و خوشکل برات میگیرم یکی یه دونه ی من ! کیک رو با انگشتای کوچولوت سوراخ سوراخ کردی ! تو عکس هم معلومه ! تا یکی یه دونه ای سعی کن تمام استفاده رو از فضا و جو ببری ! چند سال دیگه که کلی نوه دور و ورمون باشه بعید میدونم که دیگه این همه طرفدارات سر و دست بشکونن برات ! امشب هم با خاله هات رفتیم برات یه ماشین شارژی خریدن ! ( کادوی به دنیا اومدنت بود ) ابنقدر بزرگه نمی دونم کجا بزارمش .. فعلا وسط هال گذاشتم ! تو اتاقت که اصلا جا نیست ! ...
3 مرداد 1391