عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

پایان هفته ی 31

سلام عشق مامان امروز هفته ی ٣١ رو با هم تموم کردیم .. مونده ٩ هفته ی دیگه .. از طرفی وقتی فکر می کنم که ٣١ هفته گذشته و بیشتر راه رو گذروندیم خداروشکر می کنم ولی ٩ هفته هم خیلی زیاده یعنی بیشتر از دو ماه دیگه .. آخه دلم برات لک زده .. دیگه طاقت دوری ندارم .. می خوام بغلت کنم و محکم به سینه ام فشارت بدم .. ببوسمت ..  هیییی ! امروز با مامانم رفتیم برای پرده ی اتاقت پارچه گرفتیم .. مامانم خودش می خواد پرده رو بدوزه .. زمینه ی پارچه قرمزه با طرح میکی موس .. یعنی با بقیه ی وسایل اتاقت ست میشه .. تو ذهنم که تصور می کنم  خیلی قشنگ میشه .. امیدوارم حالا واقعا هم قشنگ بشه .. سرویس اتاق خوابت رو هم از یه ماه و نیم پیش سفارش دادیم ...
19 خرداد 1391

یه شروع با استرس

سلام نی نی هم خوشحالم هم ناراحت ...  دوشنبه بعد از نماز صبح با بی بی چک فهمیدم که هستی...  دیگه نخوابیدم ... با آقای بابا رفتیم آزمایش دادم .. بعد از ظهر ساعت هفت و نیم جواب رو گرفتم .. مامانی و خاله ها منتظر بودن تا من بهشون زنگ بزنم و جواب رو بدم .. مثبت بود ...  کلی خوشحال شدم و گریه کردم ... دارم مامان میشم .. یه مامان نسبتآ کوچولو ... سه شنبه بعد از ظهر رفتم دکتر ... جواب آزمایشم رو دید .. گفت تیراژ Bhcg پایینه .. باید برم دوباره آزمایش بدم که ببینیم بیشتر شده یا نه ... گفت اگه بیشتر نشده باشه یعنی بارداریم خارج از رحمه ... خیلی ناراحتم ... خدایا کمکم کن ... من نی نی ام رو می خوام امروز ...
19 خرداد 1391

26 هفتگی

سلام عزیزم الان ٢٦ هفته و ٦ روزه که با منی ... تا چهار ماهگی، بارداری من همش همراه با استرس بود ... الان تقریبا دو ماهه که وضعیتم خداروشکر هیچ مشکلی نداره و خیلی هم به من خوش می گذره  هنوز سختی ماههای آخر بارداری شروع نشده و فعلا به قول مامانم دوران پادشاهی در بارداری رو دارم طی می کنم !!! فقط اکثرآ غروب به بعد همش ترش می کنم و وقتی هم ناله می کنم مامانم می گه هنوز مونده ! بزار ٨ -٩ ماهت بشه، اون موقع می خوای چه کار کنی !!!! الان تقریبا یه سری از سیسمونیت رو خریدیم .. سرویس چوب و کالسکه رو هم سفارش دادیم .. کلی هم لباس گرفتیم ... هرچند وقت یک بار هم میرم لباسا رو از چمدون در میارم و ذوق می کنم و دلم برات تنگ می شه و ارزو ...
19 خرداد 1391

سونوگرافی

سلام گلکم امروز دقیقآ 29 هفته و یک روزه که ما باهمیم .. این دوهفته ای که گذشت خیلی سخت بود .. مامان و بابام از جمعه ی دوهفته ی پیش رفتن کربلا و من به عنوان خواهر بزرگتر مجبور شدم که خونه ی بابام بمونم و مسولییت سخت خانه داری ( خانه ی بزرگ ) رو به عهده بگیرم .. من که تو 6 ماه گذشته همش خونه ی مامانم تلپ بودم و ناهار و شامم همیشه آماده بود ، الان دوهفته و دو روزه که هر روز دارم برای 6 نفر غذا می پزم و غذا باید خوشمزه باشه و سرساعت آماده باشه و تازه سالادم درست کنم و تازه بعضی وقتا ظرف هم بشورم !!! همه ی اینا قابل تحمله به شرطی که بقیه هم وظایف خودشونو انجام بدن ! خواهشا تو وقتی بزرگ میشی به حرف مامانی گوش کن  !  ...
19 خرداد 1391

پایان هفته 39

سلام علی جونم امروز 39 هفتگی رو تموم می کنیم .. یک هفته ی دیگه 40 هفته تموم میشه .. این روزا دارم کم و بیش پیاده روی می کنم .. یه بار از سر بلوارامین تا حرم ، یه بار کل زنبیل آباد ، یه بار تا وسطای زنبیل آباد رفتیم و برگشتیم ، یه بار از جمکران راه افتادیم به سمت حرم ولی بعد از یه ساعت کم اوردم و سوار شدیم ، یه چند باری هم صفاییه و از سر پارکینگ شرقی تا حرم ، امروزم که از خونه مون تا خونه ی  دایی حسن . امروز دوباره بعد از صد بار مصمم شدن برای زایمان طبیعی ، دوباره ته دل من رو خالی کردن .. چقدر این شخصیت زود تاثیرپذیرم عذابم می ده .. می ترسم این راه فرار نزاره تحمل و مقاومت کنم و وسطای راه ، با کشیدن نصف دردا ، آخرش کم بیارم ! ...
24 دی 1390

پایان ماه هشتم

سلام عزیزدلم امروز 8 ماهگی تموم شد و وارد ماه نهم بارداری شدم.. حسابی سرما خوردم و گلوم درد می کنه .. دکتر رفتم ولی خوشبختانه گفت که گلوم چرک نکرده ، فقط ملتهب شده ، هیچ دارویی نداد و گفت که سعی کنم بخاطر بارداریم تا آخر هم دارویی مصرف نکنم.. ولی سرفه ام رو نمی دونم چی کارش کنم دیروز از بس که حالم بد بود اصلا حواسم به حرکاتت نبود ، امروز صبح کلی عذاب وجدان گرفتم و حواسمو جمع کردم و شما هم حسابی خودنمایی کردی دیروز بلاخره با کلی تاخیر و بدقولی سرویس تخت و کمدت رو اوردن ..ای کاش حداقل همونی بود که سفارش داده بودیم حسابی ناراحت شدم .. بد نشده ولی اونی که من می خواستم نیست .. تازه قرار بود سرویس کالسکه رو هم بیارن که اونو هم نی...
21 آذر 1390

7 هفته ی دیگر !

سلام نفسسس امروز دقیقآ 33 هفته است که تو دل مامانی .. مونده 7 هفته دیگه ،شایدم کمتر که من روی ماهتو ببینم. دیشب ، شب علی اصغر بود .. وقتی نینی های کوجولو رو می دیدم که لباس سفید و سربند سبز پوشیدن, با خودم عهد کردم که سال دیگه شما رو هم لباس علی اصغر بپوشونم .. انشالله که شما پسر مومن و صالحی باشی امروز رفتیم سراغ آقای سیسمونی فروش ، کاملا شاکی .. آخه ما سرویس تخت و کمد رو پنجم مهر سفارش دادیم .. امروز هم 12 آذره یعنی دوماه و چند روز پیش (!!!!) .. فرمودند آماده اســــــت ! شما تصفیه حساب کنید ما امشب میاریم ! ما هم از روی استیصال تصفیه کردیم درحالی که در نظر داشتیم بعد از تحویل کار ، بقیه ی پول رو بدیم ولی چه کار کنیم .. (م...
12 آذر 1390

پایان هفته 37

سلام عشقم نفس مامان امروز 37 هفته و یک روزه که تو شدی یه تیکه از وجودم .. خیلی دوستت دارم قلمبه ی من .. با هر تکونت عاشقتر و وابسته تر می شم .. اگه تو رو نداشتم،اگه تو الان تو وجودم نبودی، من الان چی کار می کردم واقعا؟؟ خیلی موقع خوبی اومدی تو شکمم مامانـــــــی !! به خدا وقتی حرکتت کم می شه نمی دونی چه حالی دارم ، غوغایی میشه تو دلم ، بی تاب میشم .. اشک می ریزم، آیة الکرسی می خونم و التماس می کنم بهت که تو رو خدا ، عشقم ، عزیزم ، نفسم ، من بدون تو میمیرم .. یه تکونی بخور ؛ بعد از خوردن شربت و دراز کشیدن  و نیم ساعت انتظار شروع می کنی .. از ذوق می خوام پرواز کنم .. وقتی حرکاتت دردناک میشه، با اینکه احساس می کنم پوست شکمم داره پاره...
11 دی 1389
1