6 ماهگی
سلام نفسک
کلوچه ی مامان نیم سالگیت با تاخیر مبارک .. از وقتی از مسافرت برگشتیم اصلا وقت نکردم وبلاگتو آپ کنم و نیم سالگیت رو تبریک بگم .. خیلی دوست داشتم برات جشن بگیرم و کیک و این حرفا ولی واقعا نشد .. چون ما دقیقا 26ام یعنی روز ماهگرد تولدت برگشتیم .. خاله هات خیلی وقته برات کادو گرفتن .. حتما در اولین فرصت جشن را برگزار می کنیمممم..قول!
از همون نینیگیت همش منتظر 6 ماهگیت بودم چون به نظرم واقعا سن شیرینیه و یه مرحله ی جدیدیه .. یعنی از نوزادی در اومدی .. مرد شدی
بعد از واکسن تب کردی و شب تو بغلم هی ناله میزدی و دلمو کباب میکردی ..چشمت زدم از بس که همش میگفتم تو 2 ماهگی و 4 ماهگی تب نکردی ! چکاب قد و وزنت هم نرمال بود .. وزن:7750 قد:66 !
امروز اولین روز ماه رمضونه و امسال ماه رمضون با وجود تو پر برکت تر میشه برامون .. همیشه عاشق این ماه بودم و هستم ولی امسال مثل پارسال باز به خاطر تو نمیتونم روزه بگیرم .
محمدحسین کوچولو (پسر عمه ام ) امروز 31/4/91 به دنیا اومد .. تقریبا 6 ماه ازت کوچیکتره .. انشالله همبازیی میشین .. البته تو کلی همبازی خواهی داشت !
برات بگم از غذا خوردنت که واقعا اشک منو درمیاره .. تا قاشق رو میارم نزدیک دهنت ..لبات رو محکم به هم فشار میدی و سرت رو تند تند تکون میدی .. وقتی هم به زور قاشق رو میکنم تو دهنت چند حالت داره .. یا همش رو از گوشه های دهنت میدی بیرون ..یا همش رو با شتاب خیلی زیاد تف میکنی و تمام صورت و لباسای من و خودت رو صفا میدی .. یا اینکه گریه ات میگیره و غذا میپره تو گلوت و به سرفه میافتی .. یا اینکه گریه ات میگیره و جیغ میکشی ! اصلا نمیدونم چی کار کنم .. همه جا خوندم و شنیدم که اگه نینی غذایی رو دوست نداشت غذاش رو عوض کنین و مجبورش نکنین که به زور بخوره ولی من هرچی که بهت میدم همین وضعیته ! یه بار بهت فرنی میدم با شیر خودم .. یه بار با آب .. یه بار حریره بادام .. یا با نشاسته یا با آرد برنج ..شکر کم ..شکر زیاد .. سوپ با مرغ وسیب زمینی وبرنج ..یا با هویج.. یا با رشته ماکارانی .. سیریلاک گندم و میوه ! اصلا نمیزاری ببینی دوست داری یا نه .. آخ که مثل یه پسربچه تخس 5 ساله میمونی در این مواقع ! واقعا اشکمو درمیاری ..!
دیروز گذاشتمت تو روروک ! اینقدر جیغ کشیدی و خندیدی و ذوق کردی که من همین جوری مونده بودم .. یعنی واقعا فهمیده بودی که الان تو روروکی و این برات هیجان اور بود ؟! .. به جای اینکه جلو بیای هی عقب عقب میرفتی ..زیاد نذاشتم بمونی چون تا کمتر از 7 ماهگی برات خوب نیست! همش دوست داشتی فرمونش رو لیس بزنی ! واقعا فهمیدم چرا میگن تا 7 ماهگی ! چه میفهمی روروک چیه ! فکر میکنی خوردنیه ! به جای این چیزا یه کم غذا بخور ! والا..!
چند وقت پیش باباییت صدام کرد و تو رو بهم نشون داد که داری با دقت فراوان به انگشتا و دستات نگاه میکنی ..این ور اون ورشون میکنی ! دقیقا چند ساعت بعدش دیدم که پات رو هی میکشی و به انگشتای پات نگا میکنی و بعدشم پات رو گذاشتی در دهان مبارک تا ببینی دقیقا چه مزه ایه ! به جای این چیزا غذاتو بخور ! والا ! من و بابایی به این نتیجه رسیدیم که تو احتمالا داری اعضای بدنت رو کشف میکنی !
اینم چند تا عکس از جیگر مامان !
یعنی وقتی لختی پختی میشی دوست دارم هی گاز گازت کنم و البته این کارو هم میکنم ! با کمل میل!