عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

14 ماهگی

سلام دلبر مامان   مامانی اینقدر دلبر شدی که خدا میدونه .. وقتی بابایی رو مبل خوابش ببره از روی مبل میری بالا و روی بابا میخوابی و سرت رو میزاری رو سرش !! با صورتش بازی میکنی .. موهاشو میکشی .. بوسش میکنی ، تا از خواب بیدار میشه و حسابی می چلونتت و باهات بازی میکنه ! الهی فدای مهربونیات بشم عزیزدلم ! وقتی دستامو از هم باز میکنم و میگم علی بیا بغلم، با خنده میدوی طرفم و بغلم میکنی.. خیلی وقتا که بغلت میکنم سرتو میزاری رو شونم و با دستات محکم بغلم میکنی .. اینقده رومانتیک این کارو انجام میدی ! بعدش میگم علی مامانو بوس کن .. لباتو میزاری رو گونه ام ومیگی obbba  .. الهی فدای بوسه هات بشم که از عسل هم واسم شیرینتره! ...
22 اسفند 1391

13 ماه و اندی !

سلام فسقلي من نفسك مامان امروز یک سال و یک ماه و ده روزته.. حساااابی شیطونی !! یعنی یه دقیقه نمیشینی !! مدام در حال ورجه وورجه کردن و  بالاو پایین رفتن و فوضولی و بازی و شیطنتی !! از صندلی و عسلی ها هم دیگه خوشکل بالا میری و امروز هم به کمک عسلی از ام دی افی که در آشپزخونه گذاشتیم هم بالا رفتی و وارد آَشپزخونه شدی .. بابایی هم مجبور شد عسلی رو برداره و ام دی اف رو با سیم و بند و بساط به کابینتا وصل کنه ! وای هر چی بگم از شیطونیت کم گفتم !! موبایل و کنترل رو یاد گرفتی ، بهت بگیم میری برامون میاری!! حق ندارم گوشیمو دستم بگیرم، تندی میای ازم میگیری و اگه قفل باشه بهم میدیش تا برات بازش کنم !! تلفن یا موبایل رو میزاری در گوشت و ب...
7 اسفند 1391

هدفم از ساخت این وبلاگ

به دعوت از سه تا از دوستای خوبم شقایق جون (مامان ارشان )  نیلوفرجون ( مامان روژینا )  مریم جون ( مامان محمد مانی) به این مسابقه دعوت شدیم و اونم اینه که هدف و دلایلم رو از ساختن این وبلاگ بگم قبل از بارداریم تصادفا با وبلاگایی آشنا شدم که از کودک هاشون می نوشتن و عکساشونو میذاشتن و این برام خیلی خیلی جالب بود .. از طرفی همیشه به این فکر میکردم که ای کاش از خاطرات کودکیم ،جزییات بیشتری میدونستم.. برای همین تصمیم گرفتم حتما برای کودکم بنویسم و وبلاگ رو انتخاب کردم چون توضیحات بیشتری درباره ی عکس هم میشه داد .. از همون ابتدای بارداریم این وبلاگ رو درست کردم و شروع کردم به نوشتن و الان بیشتر از قبل عاشق این...
5 اسفند 1391

اولین ماه دومین سال زندگی + مرواریدای دوم و سوم و چهارم

سلام جيگرطلای شیطون من عزیز مامان .. حالا که وارد دومین سال زندگیت شدی ، اکثر کارا و حرکاتت هدفمند شده و خیلی باهوش تر و البته شیطون تر و وابسته تر شدی ..  دوست داری من و بابایی همیشه پیشت باشیم .. وقتی بغل یکی مون باشی و نفر دوم برای کاری بره تو اتاق یا جای دیگه شروع میکنی به گریه کردن.. به یه نفر قانع نمیشی ! اونقدر پیشرفتت تو فهم اطراف بیشتر شده و اتفاقهای زیادی افتاده که نمیدونم کدومشو بنویسم و البته تقصیر خودمم هست که خیلی وقته اصلا فرصت نکردم وبلاگتو آپ کنم. اول بگم که سه چهار روز قبل از جشن تولدت حسابی مریض شدی ولی از اونجایی که من واقعا دیگه تحمل دکتر رفتن ندارم تو خونه سعی کردم ازت مراقبت کنم .. هیچـــــی نمی...
21 بهمن 1391

اولین سالروز تو !

یک سال از با هم بودنمان گذشت و چه شیرین بود این یک سال و البته چه سخت !! چه احساس هایی که تجربه نکردیم و به یمن وجود قشنگت سرشار از این احساسات شدیم .. طعم خوشحالی ها ، ذوق کردن ها ، نگرانی ها و دلواپسی هایی از نوع مادرانه و پدرانه را با تمام وجود چشیدیم و در دو حالت خدا را شکر گفتیم که نعمتش با تمام سختی هایش ، شده آسایش روح و جسم ما .. شده آرامش لحظه ها ی ما .. چه زیبا و شگفت انگیز هدفمان در ' بودن'  تغییر مسیر داده به سمت خوشبختی و آسایش تو .. چه سبک بال بودیم و الان روی دوشمان کوله باری داریم از مسئولیت های دل انگیز !! میدانیم که این سالی که گذشت را دیگر در لحظه هایمان نخواهیم داشت و خدا میداند چقدر دلمان برای این روزها تنگ...
26 دی 1391

تولد 30 سالگی بابایی + شیطونیای قندعسل

سلام نی نی ِ مامان   يعني دوست دارم گاز گازت کنمممممممممممممم   مامانی دیروز تولد بابایی بود و به خاطر شهادت پیامبر و امام حسن و امام رضا اصلا دلمون نیومد که حتی یه کیک بگیریم .. از طرف جفتمون یه سویشرت توسی و یه کمربند و یه شال (ناقابل) به بابایی کادو دادم .. بابایی وارد چهارمین دهه ی زندگیش شده و من کلی سر این قضیه سر به سرش میزارم !  حالا از شیطونیات بگم که من عاشقشونمممممم.. عاشق خرابکاریاتم به خدا .. یعنی لذذذذت میبرم از سر و کولم و از رو مبلا پایین و بالا میری .. یعنی کافیه در کمدم یا کمد خودت باز باشه .. کل لباسا و کفشارو میریزی بیرون .. کافیه زیپ کیفم باز باشه! کاقیه بخوام لباسای شسته شده رو روی...
23 دی 1391

علی طلا

سلام قند عسل جیگرخان ، اومدم یه چندتا از عکسای خوشکلت رو برات بزارم که ببینی چه شیطونک بامزه ای هستی یا بودی ! بستگی داره کی این مطلب رو بخونی ! عشقم، دیروز روز اربعین امام حسین بود .. شبکه طه مداحی کودکانه گذاشته بود .. من شروع کردم به سینه زدن و ازت خواستم که سینه بزنی تو هم خیلی سریع شروع کردی به سینه زدن ، البته بعضی وقتا بینش دست هم میزدی !! بابایی هم سریع ازت فیلم و عکس گرفت که یادگاری داشته باشیم ! واقعا از اینکه داری برای امامون سینه میزنی خیلی احساساتی شدم ! انشالله تا آخر عمرت از عاشقان امام حسین باشی و رفتار حسینی داشته باشی !   اینجا داریم میوه هایی که عمو حیدر تو هیئتشون به پیاده های جمکران تا حرم میدن...
15 دی 1391

آخرین ماه اولین سال زندگی !

سلام علي جونم    الهي قربون اين خنده ی قشنگت بشم .. فدای دندون کوچولوت ! جوجه ي قشنگم ، چیزی به یک سالگیت نمونده و ذوق و شوقم برای داشتن یه پسر یک ساله ی جیگرطلا روز به روز بیشتر میشه.. عاشق شیطونیاتم.. عاشق خوشمزه کاریا و فوضول بازیا و اداهاتم ! عسلم این روزا برای راه رفتن خیلی تلاش میکنی و در عین حال از این کار لذت میبری و کلی میخندی و برای خودت دست میزنی مخصوصا که میبینی ما از این کارت خیلی ذوق میکنیم ! تا حالا حداکثر مقداری که تونستی راه بری 7_8 قدم بوده .. خیلی تند تند قدم برمیداری و سریع حرکت میکنی به خاطر همین هی میخوری زمین .. دیدن تاتی تاتی کردن یه نی نی لذت بخش ترین کار دنیاست .. البته هر کار جدید...
9 دی 1391

يلدای 91

سلام عشقم مامانی امشب شب یلداست .. طولانی ترین شب سال !! امشب رفتیم خونه ی مامانم اینا .. با هم دیگه انار دون کردیم ؛ هندونه رو تزیین کردم ؛ آجیل و شکلات گذاشتیم و خوردیم و بسی خوشنود گشتیم ! خاله شیما برامون از اینترنت فال حافظ گرفت .. جواب همه  رو خیلی خوب و مربوط به نیتشون داد به غیر از من و خود شیما ! تو هم مثل همیشه تا جایی که تونستی شیطونی کردی و دل همه رو بردی راستی مامانی ، میگن فردا 21 دسامبر 2012 قراره یه اتفاق عجیب و بزرگ بی افته .. اگه نیافتاد سال 2050 حتما دیگه اتفاق می افته !! خلاصه گفته باشم که بدونی حتی تو دوره و زمونه ی آدم های تحصیل کرده و متمدن هم خرافات بدجور نقش بازی میکنه !! البته خرا...
1 دی 1391

11 ماهگی

سلام نفسم 11 ماهگیت مبارک جووووجه ! یه ماه دیگه یه سالت میشه !! باورت میشه ؟!! داری مرد میشیااا !! دوست دارم فسقلی من !  عاشقتم عروسکم !  تو مال منی ! مال خود خودم !!  فدای دست و پای کوچولوت !  فدای بوی تنت !  فدای یه دونه دندونت که خیلی با نمک و بامزه ات کرده !  فدای بعض کردنت که دلمو ریش میکنه !  فدای دددد گفتنت !  فدای اون نگاهت که شرارت ازش میباره ! فدای محبتت که وقتی الکی گریه میکنم میای کلی بوسم میکنی و از سر و کولم بالا میری!  فدای بوس کردنات ! فدای خنده های شیرینت ! فدای دست زدن و رقصیدنت ! فدای تک تک اعضای تنت ! ...
27 آذر 1391