عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

تولد 22 سالگی مامانی

سلام پسرم .. مامانی امروز من کلی بزرگتر شدم !! به قول بابایی یه سال به مرگ نزدیک تر شدم ! البته مرگ که دست خداست ولی واقعا یه سال به پیری نزدیکتر شدم!! امروز شدم 22 ساله ! مامان جوونی داریا همبازی خوبی واسه هم میشیم ! امروز اولین سالیه که تو سالگرد تولدم حضور مستقل داری! پارسال این موقع یار تو دلی بودی و با مشت و لگدات تولدم رو تبریک می گفتی ! پارسال بابایی برام یه کیک کوچولو گرقت با یه شمع که آهنگ داشت و میچرخید! امسال ، مامانم و خاله هات و عمه هات ،اومدن خونه مون ؛ عمه کوثر یه کیک خوشکل و خوشمزه درست کرده بود، بابایی با کادوش حسابی غافلگیر و هیجان زده ام کرد ! البته قبلش همش میگفت برام کادو نگرفته و شرمنده و وقت نداشتم و از ای...
23 آذر 1391

جوجه ی شیطون!

سلام جوجه ي مامان  اين روزا هر چی جلوتر میریم به شیطنتت اضافه میشه ! اینقدر شیطون شدی که بعضی وقتا انگشت به دهن میمونم از این همه تغییر ظرف چند ماه ! به یه چشم به هم زدن از مبل میای بالا ! دیگه سوراخ سنبه ای تو خونه نمونده که تو کشفش نکرده باشی .. عاشق جاهای تنگ و باریکی !! اینقدر فرز و بلا شدی که خدا میدونه ! جاهایی میری که عقل جن هم بهش نمیرسه ، سینه خیز و یواش یواش از زیر عسلی و صندلی ها رد میشی ! ما یکی از مبل ها رو چسبوندیم به ویترین ، به پهلو میشی و آروم آروم از بینشون رد میشی !!! از زیر میز ال سی دی رد میشی و بین میز و مبل گیر میکنی !! فکر کنم خیلی خوب از پس سربازیت بر بیای !! صبح ها تا چشمت رو باز میکنی و از خواب بیدار...
16 آذر 1391

دندون خان قدم رنجه فرمودند!

    مروارید کوچولوی عزیزم   خوش اومدی به صدف این نینی مریضم !   هی منتظر گذاشتی مارو جونم    خداروشکر این دفعه                                      اومدی مهربونم !     بعد از چند روز تب شدید و بیقراری و بی اشتهایی و بی حالی بلاخره دندون خان قدم رنجه فرمودند و بسی ما را شاد و خرسند نمودند ! ساعت 11 و نیم -روز 5 آذر 91  ( روز عاشورا ) _ده ماه و نه روزگی_ توی ماشین بودیم ک...
6 آذر 1391

10 ماهگی

سلام جیگرطلا مامانی 10 ماهه شدی قربونت برم ! دوست داشتنی تر و شیرین تر از همیشه ! *حسابی خودتو با وسایل خونه سرگرم میکنی و مدت ها صدات درنمیاد ! *بعضی وقتا زبونت گیر میکنه به دد گفتن ! اینقدر شیرین دد میگی که هر کی شنیده کلی قربون صدقه ات رفته ! *فدات بشم که اینقدر خوشکل سینه میزنی ! اینقدر که من و بابا موقع غذا خوردنت برای سرگرم کردنت سینه میزنیم که یاد گرفتی !   *وقتی خیلی گرسنه ات میشه با نق و ناله میای پیشم و میخوای که بغلت کنم ! الهی فدات بشم .. وقتی این کارو میکنی خیلی خوشحال میشم و احساس خوبی بهم دست میده .. اینکه تو برای تامین نیازهات به من پناه میاری ؛ احساس مادرانه ی قشنگی بهم میده ! *عاشق مهری ...
27 آبان 1391

اوصاف این روزهای ما

سلام پسر عزیزم  راستش اصلا دل و دماغ نوشتن و آپ کردن رو نداشتم ، روزامون با کلنجار رفتن و حرص خوردن از دست شیرنخوردن و غذا نخوردنت میگذره.. نه حوصله ی بیرون رفتن دارم ، نه حتی حوصله ی خودمو! سرما خوردگیت داشت خوب میشد که باز تو عروسی پسرعمه و دخترعمه ام (حسام و سارا) سرما خوردگیت عود کرد! الان منم سرما خوردم ! خیلی لاغر شدی،خیلی ! سبک شدنت رو کاملا احساس میکنم ! تنها چیزی که دلگرمم میکنه خنده ها و شیطنتاته که چیزی ازشون کم نشده خداروشکر ! با کمک کوسن از مبل میری بالا و خوشکل و با احتیاط از مبل و یا تخت پایین میای ! اینقدر این رسیور بدبخت رو کشیدی و انداختی رو زمین که بابایی مجبور شد براش یه پایه بالای تلوزیون درست کنه! تقسیم برق رو...
19 آبان 1391

مهمان ناخوانده !

پسر ناز مامان ، یه سنگ ناخوانده مهمون کلیه ی کوچولوت شده ! به خاطر شیر نخوردن، آب بدنت کم شده و تو کلیه ات سنگ درست شده! دکتر میگه دلیل شیر نخوردنت رفلاکس معده است و درمانی نداره و تا 17 ماهگی طول میکشه ! تا 3 ماه دیگه دوباره از کلیه ات سونو میگیرن! الان هم که باز سرما خوردی و گلوت عفونت شدید کرده ! * صورت معصومت رو که میبینم ، عقل و احساسم عاجز میمونه از درک حکمت خدا! * داروهای صف کشیده کاش زهری بودند برای من ، نه برای معده ی کوچک تو ! * خدای مهربون پسر کوچولوم رو خوب کن ! خدای مهربون دارم دق میکنم !   ...
10 آبان 1391

9 ماهگی

سلام قند عسسسسسسسل 9 ماهه شدی مامانی فدات بشم من وروجک .. به قرآن عاشقتم .. عااااااشق .. میفهمی ؟! حالیته ؟! حالیته پاره ی تن یعنی چی؟ حالیته عشق مادرانه یعنی چی؟ حالیته ؟ میمیرم برات .. حالیته؟! آخ که هر چی ببوسمت و فشارت بدم و جیغ بکشم دلم آروم نمیگیره .. عاشقتم وقتی تو بغلم، موقع شیر خوردن یا خوابیدن ، هی انگشتات رو میکنی تو دهنم یا لب و بینیم رو محکم میکشی و کلا صورتم رو سرویس میکنی .. عاشق انگشتای کوچولوتم .. هر چی ببوسمشون سیر نمیشم .. عاشق چشمای گردتم .. وقتی با محبت یا با شیطنت بهم نگاه میکنی میخوام به دنیا ایست بدم .. دنیا وایسا میخوام محو چشمای پسر کوچولوم بشم .. دنیا وایسا میخوام تو آغوش کوچولوی پسرم غرق بشم .. عجیبه که وق...
27 مهر 1391

عكس آتلیه 3

  *  6 ماه و هفده روزگی *  12 مرداد 91 _ بعد از افطاری دایی سعید *  آتلیه طهران *  به خاطر شباهت، فقط دوتاشون رو چاپ کردیم .. اولی و سومی ! اولی رو خونه ی پدرم ، بزرگ چاپ کردن و زدن به دیوار !     * 7 ماه و 9 روزگی * 4 شهریور 91 _ روز عروسی دایی مهدی * آتلیه میلاد ...
24 مهر 1391