13 ماه و اندی !
سلام فسقلي من
نفسك مامان امروز یک سال و یک ماه و ده روزته.. حساااابی شیطونی !! یعنی یه دقیقه نمیشینی !! مدام در حال ورجه وورجه کردن و بالاو پایین رفتن و فوضولی و بازی و شیطنتی !! از صندلی و عسلی ها هم دیگه خوشکل بالا میری و امروز هم به کمک عسلی از ام دی افی که در آشپزخونه گذاشتیم هم بالا رفتی و وارد آَشپزخونه شدی .. بابایی هم مجبور شد عسلی رو برداره و ام دی اف رو با سیم و بند و بساط به کابینتا وصل کنه ! وای هر چی بگم از شیطونیت کم گفتم !! موبایل و کنترل رو یاد گرفتی ، بهت بگیم میری برامون میاری!! حق ندارم گوشیمو دستم بگیرم، تندی میای ازم میگیری و اگه قفل باشه بهم میدیش تا برات بازش کنم !! تلفن یا موبایل رو میزاری در گوشت و بلند بلند حرف میزنی !! ولی اگه کسی واقعا پشت گوشی باشه ساکت میشی و با دکمه هاش بازی میکنی ! کلا مدام در حال حرف زدنی .. وقتی باهات حرف میزنیم هم جوابمون رو با لحن مناسب میدی ولی حیف مامانی یه کلمه هم از حرفات متوجه نمیشیم!! خیلی وقتا بابا میثم حرفاتو رو همون لحن خودت برام ترجمه میکنه و کلی میخندیم ! در نوشابه یا آب معدنی اگه باز باشه میخوای ببندیش! یه بار دیدم کشوی آینه شمعدونمون رو باز کردی و توش زیرپوشتو گذاشتی !! اگه یه چیزی رو بخوای دستت رو سمتش دراز میکنی و انگشتات رو باز وبسته میکنی !! اینقده خوشکل سرتو میزاری رو مهر، اولش که سرتو از پهلو میذاشتی ولی بعدش یادگرفتی پیشونیت رو بزاری! باز هم همچنان مهر رو ورمیداری و درمیری!! بعضی وقتا هم میاری پس میدی !
البته خیلی از این کارایی که نوشتم رو خیلی وقته که انجام میدی ولی الان به ذهنم رسیده.
قربون نمکدون خودم برمممم
همونجور که داشتم بهت غذا میدادم و تو ورجه وورجه میکردی ، رفتی کشوی آینه شمعدونو دراوردی و نشستی توش!! کلی از دستت خندیدیم!!
شیرجه تو سطل لگو !!
نمیدونم چرا اینقدر علاقه داری بری داخل این سطله !! اونقدر که به سطله علاقه داری به لوگوهای داخلش نداری !!
فدای پسر کاریم بشم من .. رفته خونه ی جدوش (بابای بابامیثم) طی میکشه ! کلا طی کشیدن دوست داری چون یه بارم رفته بودیم تو یه کفش فروشی ، مشفول انتخاب کفش واسه بابایی بودیم که یهو دیدیم از پشت کولرگازی یه طی در اوردی !!
فداش بشششششه مامانش
مامانی ،موهات خیلی نامرتب بلند شده بود .. خیلی وقت بود که به بابایی میگفتم که ببرتت آرایشگاه برای اصلاح ولی وقت نمیکرد ..میخواستم ببرمت حموم که یهویی تصمیم گرفتیم با ماشین اصلاح بابایی موهاتو کوتاه و مرتب کنیم .. دیگه رفتیم تو حموم و من نگهت داشتم و بابایی با ماشین موهاتو کوتاه کرد.. حسابی تغییر کردی و یه پسر کوچولوی واقعی شدی !! قبلش یه نینی بامزه بودی ولی بعد از اصلاح یه پسربچه ی شیطون شدی !! اداهای دخترونه ای که درمیاری اصلا دیگه بهت نمییاااااد !! ولی انصافا موهات خیلی خوب شده !
الهی قربونت برم .. پسرم با نگرانی به دستگاه سلاخیش نگاه میکنه !!
بعدشم سعی میکنه که فرار کنه !!
یه روز ظهر یهویی تصمیم گرفتیم بریم بوستان ناهارمونو بخوریم ..
بند و بساطمون رو پهن کردیم و بابایی تا منقل رو راه انداخت ، بارون گرفت !! ما تو این پاییز و زمستون فقط یه بار بارون دیدیم و این دفعه ی دومی بود که بارون میگرفت .. از یه طرف شدیدا ذوق زده شدیم از دیدن بارون ! و از طرف دیگه بند و بساطمون و لباسامون خیس خالی شد و نگرانت شدم که مریض شی .. ولی ذوق بارون غلبه کرد و بند و بساط رو بردیم زیر آلاچیق و منم لباسای خیست رو عوض کردم .. اینقدر قشنگ بودددد.. هوای ابری و صدای شر شر بارون و برخوردش به سقف آلاچیق و دود زغال و منقل و بووووی جوجه کباب و یه پسر شیطون بلای شیرین که یه دقیقه هم آروم نمیگرفت و تو آلاچیق دور خودش میچرخید !! همه و همه خیلی عالی بود .. جوجه که پخته می شد دوتا سیب زمینی و یه بادمجون هم گذاشتیم رو زغال و زدیم به رگ که خیلیییییی چسبید .. دیگه آخراش خیلی سرد شد و من وتو بدو بدو زیر بارون رفتیم تو ماشین و منتظر بابایی موندیم تا وسایل رو جمع کنه و بیاد ..
عشق مامان پشت پنجره ی بارون خورده ی ماشین
پیاده روی که میریم ، کفشاتو میپوشونم و تو میشی راه نمای ما !! تو میری و ما پشت سرت !! اینقدهه خوشت میاد واسه خودت تو خیابون راه میری ... یه چندباری که خوردی زمین ، مردمی که رد میشدن با نگرانی می اومدن سمتت که بلندت کنن ، من و بابایی خندون نگاه میکردیم و خواهش میکردیم که بلندت نکنن و بزارن که خودت بلند شی و روی پاهات وایسی .. بعضیا به تایید و تشویق سرشونو تکون میدادن و بعضیا هم چپ چپ نگاهمون میکردن !!
اینجا فلکه بستنیه .. قکر کنم سه بار پول انداختیم و تو با ذوق بازی میکردی و فرمون رو می چرخوندی !
اینجا هم رنگین کمانه .. براي اولين بار سوار اين بازیا میشدی .. بیشتر از خودت من و خاله ها ذوق کرده بودیم و کلی برات بای بای میکردیم