اولین ماه دومین سال زندگی + مرواریدای دوم و سوم و چهارم
سلام جيگرطلای شیطون من
عزیز مامان .. حالا که وارد دومین سال زندگیت شدی ، اکثر کارا و حرکاتت هدفمند شده و خیلی باهوش تر و البته شیطون تر و وابسته تر شدی ..
دوست داری من و بابایی همیشه پیشت باشیم .. وقتی بغل یکی مون باشی و نفر دوم برای کاری بره تو اتاق یا جای دیگه شروع میکنی به گریه کردن.. به یه نفر قانع نمیشی !
اونقدر پیشرفتت تو فهم اطراف بیشتر شده و اتفاقهای زیادی افتاده که نمیدونم کدومشو بنویسم و البته تقصیر خودمم هست که خیلی وقته اصلا فرصت نکردم وبلاگتو آپ کنم.
اول بگم که سه چهار روز قبل از جشن تولدت حسابی مریض شدی ولی از اونجایی که من واقعا دیگه تحمل دکتر رفتن ندارم تو خونه سعی کردم ازت مراقبت کنم .. هیچـــــی نمیخوردی!! اگه هم تصادفا چیزی از گلوت پایین میرفت همه رو بالا می اوردی .. خلاصه دلمون حسابی خون بود تا اینکه یه بار به دهان مبارک نگاه کردم دیدم بلهههههه دندونههه! اونم نه یکی ، نه دو تا , سه تا باهم جوونه زده بود ! بعد از اولین دندونت ، دوماه استراحت کردی و الان سه تا مروارید خوشکککککککل به اولین مرواریدت اضافه شد و انصافا که بامزگیت رو صد برابر کرده این دندونا. خلاصه مریضیت هم خوب شد بدون هیچ دارویی ! من موندم برای دراوردن دندون نیش و آسیاب ها قراره چه بلایی سرت بیاد!! خدایا تحملش رو از الان بهم بده!!!
ووووو قشنگترین اتفاقی که تو این مدت افتاده ، عقد خاله کوثر بود که حسابی همهههه رو به تکاپو انداخته بود.. منم ذوق زده و هیجان زده از این که اولین آجیم داره عروس میشه مدام خونه ی بابام تلپ بودم تا تو قلب اتفاقات باشم :D ! جشن عقد 13 بهمن 91 برگزار شد و همه چی خیلی عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت!
باز تو همین روزا بود که جنابعالی بدون هیچ علایم دیگه ای به مدت 4_5 روز تب مداوم داشتی و نصف شبا کوره ی آتیش میشدی و با شیاف تبت رو کنترل میکردم.. دکتر رفتیم و معاینه کرد وگفت که عفونت ظاهری نداری و یه سری آزمایش خون و ادرار داد که اونا رو هم انجام دادیم و بازم عفونت یا مشکلی تو آزمایشا نبود و تبت هم خود به خود قطع شد و ما آخرش متوجه نشدیم که تب برای چی بود .. حدس زدیم که شاید باز برای دندون باشه ولی خبری از دندون نبود ! واقعا این مریضی های مداوم داره داغونم میکنه !!
جونم برات بگه که شیطونیا و فوضولیات روز به روز داره بیشتر میشه و بعضی وقتا واقعا نمیدونم با بعضی مسایل چه جوری برخورد کنم .. مثلا وقتی چیزی رو ازت بگیریم یا چیزی رو بهت ندیم با حرص جیغ میکشی و اگه کنارت باشم منو میزنی یا میزنی تو سر خودت !! خیلی این کارت ناراحتم میکنه .. نمیدونم چی کار کنم !؟!
خیلی شدید بهم وابسته شدی .. صبح ها که بیدار میشیم حق ندارم برم تو آشپزخونه یا به کارای دیگه ام برسم .. باید بشینم کنارت تا تو با خیال راحت به بازیت برسی . تا بلند میشم با گریه دنبالم راه می افتی و یکی از دستات رو به سمتم بلند میکنی و مچ دستت رو باز و بسته میکنی که یعنی بیا بیا !! این قضیه اونقدر ادامه داره تا یا حسابی سرت گرم بازی بشه یا بابایی از بیرون بیاد و سرت رو گرم کنه !
دامنه ی لغاتت هم که همون بابا – ماما – دد – نه نه و اصوات مختلف دیگه ست که هنوزم هیچکدوم رو با هدف نمیگی غیر از ماما اونم بعضی وقتا .
بازیای قشنگی باهم انجام میدیم.. مثل دالی بازی که کلی میخندی.. قایم موشک که همیشه من قایم میشم و تو منو پیدا میکنی و بعدش در میری تا دنبالت کنم و تو هم قهقه کنان هی میخوری زمین ..
تو راه رفتن که دیگه حسابی قهار شدی و چند بار بیرون از خونه هم کفش پات کردم و حسابی برای خودت گشت و گزار کردی و ما هم کلی برات غش و ضعف کردیم !! بیشتر از یک ماهه که دیگه اصلا چهاردست و پا نمیری!
حالا عکسااااای اولین ماه دومین سال زندگیت :* :* :* :
اینقدهههههه بامزه میخندی !! شونه هاتو میدی بالا و میخندی و بعدشم سرت رو میندازی عقب ! بعضی وقتا هم دستت رو میزاری جلوی دهنت و میخندی !!
یعنی از خود بی خود میشم با این خنده هات !!!
یعنی خیلی خودمو کنترل میکنم موقع دلبریات !! بابایی میگه من دیگه دختر میخوام چیکار !! حسابی واسه بابایی دلبری میکنی !! سرت رو میزاری رو سینه اش ، موقع خواب رو دستش میخوابی و بغلش میکنی ، هی هی خوشکل خوشکل بوسش میکنی !! بوساتم اینجوریه که لبات رو میزاری رو صورت طرف و میگی Obbbbaaa !
فدای خنده ی شیرینت عشقممم !
مامان بمیره واسه اشک چشمات !
ماشينت رو به خاطر کمبود جا ، گذاشتیم زیر میز .. از اونجایی که خیلی بهش علاقه داری خودتو به آب و آتیش زدی که بری توش بشینی و آخرشم موفق شدی ولی چون گردنت کج میشد گریه ات گرفت و ما هم نجاتت دادیم!
اینجا هم طبق معمول خیلی وقتا که تو سوراخ سنبه ها گیر میکنی؛ گریه ات گرفته !! آخه وروجک چرا میری اون زیر که دیگه نتونی بیای بیرون!! مامانی و بابایی هم عوض اینکه درت بیارن ، کلی ازت عکس گرفتن و اینم یکیش !
تازگیا وقتی بهت آب میدم هی میخوای استکان رو ازم بگیری و خودت آب بخوری ! هر وقتم میدم دستت باهاش دوش میگیری!!
وااای راستی یه کار بامزه ای که میکنی اینه که موقع غذا خوردنمون میای میشینی تو سفره و میخوای که بهم غذا بدی !! قاشق رو میزنی به غذا بعد میاری طرف دهنم !! منم میخورم و ازت تشکر میکنم ! اونقدر این کارو میکنی تا یکی قاشق رو ازت بگیره !!
خوب حالا بریم سراغ عکسای سرسره نوردی علی وروجک !!
میری اون بالا وایمیسی و شروع میکنی به دست زدن !!! اونقدر این کارت منو میترسونه که موقع سرسره بازی از کنارت تکون نمی خورم !!
اینم علی موش موشی چهار دندونه !!
مامانی عاشقتم .. خدا تو رو برامون حفظ کنه که جون و عمر و تموم زندگیمونی !!