این روزهای ما !
سلام عشق مامان جیگر طلا امروز بلاخره دست زدی ! چند وقتی بود که من و بابایی و خاله ها و عمه و مامانم ،همگی دست زدن رو باهات تمرین میکردیم.. امروز بعد از دومین استقراغی که کردی ، مستاصل جلوت نشسته بودم و ناله میزدم که جنابعالی با جیغ و خنده برام شروع کردی به دست زدن ! الهی قربونت برم کلی ذوف کردم و بغلت کردم . البته ظهر هم اینکار رو کردی ولی فکر کردم شاید دارم اشتباهی می بینم یا تو تصادفی این کارو کردی ! راستی ، ایروبیک ثبت نام کردم و تا حالا سه جلسه رفتم ، تو این یک ساعت و نیم شما پیش بابایی میمونی و حسابی کچلش کردی ! هر بار هم که برمیگردم بابایی بهم میگه مجبور نیستی تا آخرش بمونی ! کم کم عادت میکنه انشالله ! راستش از وضعیت...