اوصاف این روزهای ما
سلام پسر عزیزم راستش اصلا دل و دماغ نوشتن و آپ کردن رو نداشتم ، روزامون با کلنجار رفتن و حرص خوردن از دست شیرنخوردن و غذا نخوردنت میگذره.. نه حوصله ی بیرون رفتن دارم ، نه حتی حوصله ی خودمو! سرما خوردگیت داشت خوب میشد که باز تو عروسی پسرعمه و دخترعمه ام (حسام و سارا) سرما خوردگیت عود کرد! الان منم سرما خوردم ! خیلی لاغر شدی،خیلی ! سبک شدنت رو کاملا احساس میکنم ! تنها چیزی که دلگرمم میکنه خنده ها و شیطنتاته که چیزی ازشون کم نشده خداروشکر ! با کمک کوسن از مبل میری بالا و خوشکل و با احتیاط از مبل و یا تخت پایین میای ! اینقدر این رسیور بدبخت رو کشیدی و انداختی رو زمین که بابایی مجبور شد براش یه پایه بالای تلوزیون درست کنه! تقسیم برق رو...