258 روزه ی من !
سلام فسقلي
* امروز حساب کردم 258 روزه که چشم و چراغ خونه ای ! خیلی زیاده هاااا ! فکر نکنم تا آخر عمرت ظرف 258 روز بتونی این همه پیشرفت داشته باشی ! از یه نینی که فقط دست و پاش رو تند تند و بی اراده حرکت میداد به یه نینیی تبدیل شدی که کل خونه رو زیر پاش میزاره و با همون دستای کوچولوش به همه چی دست میزنه و با همون پاهای کوچولوش کل خونه رو طی میکنه و گشت و گزار میکنه ، البته به صورت چهاردست وپا! در همون حال صداتو ول میکنی و آواز میخونی ، جیغ میکشی ... باببا ، واووا ، دددا ، آددا ، آببا ، آآآآآآآ !
* این فصلی که شروع شده ، فصل شروع مدرسه ها و دانشگاه هاست و من به خاطر تو امسال رو هم مثل پارسال، خونه نشین هستم .. با بابا میثم درباره ی این موضوع خیلی حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که تو هنوز خیلی کوچولویی و به مراقبت من احتیاج داری ، تا سال دیگه که به غذای سفره عادت کنی و یه کم بزرگتر بشی!
اینقدر این روزا وقتم به کارای خونه و کارای تو پر شده که حتی عذاب وجدان میگیرم بشینم پای لبتاپ ! تفریح و کار و خوشحالی و ناراحتی من ختم میشه به توی فسقلی !
* قبلنا تو مهمونیا و جشنها نینی خوبی بودی و بی قراری نمیکردی ولی الان مهمونی رفتن برام سخت شده .. انگار دیدن این همه آدم و سروصدا ها تو رو میترسونه و خیلی بی قراری میکنی! نمی دونم چی کار کنم که نترسی؟!
علی کوچولو میتونم بپرسم اونجا چی کار میکنی ؟!
* آخرین جمعه ی تابستون با مامان ،آجیا ، دایی حسن و خانواده رفتیم کرمجگون . ناهار و تنقلات خوردیم و خوش گذروندیم و برگشتیم.. اینم دو تا عکس از نفس خان تو اون روز قشنگ!