عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

اولین ماه دومین سال زندگی + مرواریدای دوم و سوم و چهارم

سلام جيگرطلای شیطون من عزیز مامان .. حالا که وارد دومین سال زندگیت شدی ، اکثر کارا و حرکاتت هدفمند شده و خیلی باهوش تر و البته شیطون تر و وابسته تر شدی ..  دوست داری من و بابایی همیشه پیشت باشیم .. وقتی بغل یکی مون باشی و نفر دوم برای کاری بره تو اتاق یا جای دیگه شروع میکنی به گریه کردن.. به یه نفر قانع نمیشی ! اونقدر پیشرفتت تو فهم اطراف بیشتر شده و اتفاقهای زیادی افتاده که نمیدونم کدومشو بنویسم و البته تقصیر خودمم هست که خیلی وقته اصلا فرصت نکردم وبلاگتو آپ کنم. اول بگم که سه چهار روز قبل از جشن تولدت حسابی مریض شدی ولی از اونجایی که من واقعا دیگه تحمل دکتر رفتن ندارم تو خونه سعی کردم ازت مراقبت کنم .. هیچـــــی نمی...
21 بهمن 1391

جشن تولد یک سالگی !

جشن تولدی زیبا از نگاه من برای پسرک دوست داشتنی مامان  دوست داشتیم کل دنیا رو برات گل بزنیم و کل شهر رو چراغونی کنیم ولی حیف مامانی که نمیتونیم عشقم ..  جشن تولدت به خاطر باباجونم حدود ده روز بعد از روز تولدت برگزار شد (پنجشنبه_ 5 بهمن 91 ) .. چون بابا جونم به خاطر مشغله ی کاریش نمیتونست زودتر از این بیاد . جونم برات بگه که مهمونا از ساعت 6 شروع کرذن به اومدن تقریبا ولی عمه اسرا چون می خواست بره تهران زودتر اومد کادوت رو داد و رفت . عمه غدیر از دیروش و خاله شیما و زهرا و زینب از چند ساعت فبل از جشن اومدن برای کمک و خیلی زحمت کشیدن . در کل جشن تولد خیلی خوبی بود و به من به شخصه خیلی خوش گذشت و همونجوری که میخ...
7 بهمن 1391

اولین سالروز تو !

یک سال از با هم بودنمان گذشت و چه شیرین بود این یک سال و البته چه سخت !! چه احساس هایی که تجربه نکردیم و به یمن وجود قشنگت سرشار از این احساسات شدیم .. طعم خوشحالی ها ، ذوق کردن ها ، نگرانی ها و دلواپسی هایی از نوع مادرانه و پدرانه را با تمام وجود چشیدیم و در دو حالت خدا را شکر گفتیم که نعمتش با تمام سختی هایش ، شده آسایش روح و جسم ما .. شده آرامش لحظه ها ی ما .. چه زیبا و شگفت انگیز هدفمان در ' بودن'  تغییر مسیر داده به سمت خوشبختی و آسایش تو .. چه سبک بال بودیم و الان روی دوشمان کوله باری داریم از مسئولیت های دل انگیز !! میدانیم که این سالی که گذشت را دیگر در لحظه هایمان نخواهیم داشت و خدا میداند چقدر دلمان برای این روزها تنگ...
26 دی 1391

تولد 30 سالگی بابایی + شیطونیای قندعسل

سلام نی نی ِ مامان   يعني دوست دارم گاز گازت کنمممممممممممممم   مامانی دیروز تولد بابایی بود و به خاطر شهادت پیامبر و امام حسن و امام رضا اصلا دلمون نیومد که حتی یه کیک بگیریم .. از طرف جفتمون یه سویشرت توسی و یه کمربند و یه شال (ناقابل) به بابایی کادو دادم .. بابایی وارد چهارمین دهه ی زندگیش شده و من کلی سر این قضیه سر به سرش میزارم !  حالا از شیطونیات بگم که من عاشقشونمممممم.. عاشق خرابکاریاتم به خدا .. یعنی لذذذذت میبرم از سر و کولم و از رو مبلا پایین و بالا میری .. یعنی کافیه در کمدم یا کمد خودت باز باشه .. کل لباسا و کفشارو میریزی بیرون .. کافیه زیپ کیفم باز باشه! کاقیه بخوام لباسای شسته شده رو روی...
23 دی 1391

علی طلا

سلام قند عسل جیگرخان ، اومدم یه چندتا از عکسای خوشکلت رو برات بزارم که ببینی چه شیطونک بامزه ای هستی یا بودی ! بستگی داره کی این مطلب رو بخونی ! عشقم، دیروز روز اربعین امام حسین بود .. شبکه طه مداحی کودکانه گذاشته بود .. من شروع کردم به سینه زدن و ازت خواستم که سینه بزنی تو هم خیلی سریع شروع کردی به سینه زدن ، البته بعضی وقتا بینش دست هم میزدی !! بابایی هم سریع ازت فیلم و عکس گرفت که یادگاری داشته باشیم ! واقعا از اینکه داری برای امامون سینه میزنی خیلی احساساتی شدم ! انشالله تا آخر عمرت از عاشقان امام حسین باشی و رفتار حسینی داشته باشی !   اینجا داریم میوه هایی که عمو حیدر تو هیئتشون به پیاده های جمکران تا حرم میدن...
15 دی 1391

آخرین ماه اولین سال زندگی !

سلام علي جونم    الهي قربون اين خنده ی قشنگت بشم .. فدای دندون کوچولوت ! جوجه ي قشنگم ، چیزی به یک سالگیت نمونده و ذوق و شوقم برای داشتن یه پسر یک ساله ی جیگرطلا روز به روز بیشتر میشه.. عاشق شیطونیاتم.. عاشق خوشمزه کاریا و فوضول بازیا و اداهاتم ! عسلم این روزا برای راه رفتن خیلی تلاش میکنی و در عین حال از این کار لذت میبری و کلی میخندی و برای خودت دست میزنی مخصوصا که میبینی ما از این کارت خیلی ذوق میکنیم ! تا حالا حداکثر مقداری که تونستی راه بری 7_8 قدم بوده .. خیلی تند تند قدم برمیداری و سریع حرکت میکنی به خاطر همین هی میخوری زمین .. دیدن تاتی تاتی کردن یه نی نی لذت بخش ترین کار دنیاست .. البته هر کار جدید...
9 دی 1391

يلدای 91

سلام عشقم مامانی امشب شب یلداست .. طولانی ترین شب سال !! امشب رفتیم خونه ی مامانم اینا .. با هم دیگه انار دون کردیم ؛ هندونه رو تزیین کردم ؛ آجیل و شکلات گذاشتیم و خوردیم و بسی خوشنود گشتیم ! خاله شیما برامون از اینترنت فال حافظ گرفت .. جواب همه  رو خیلی خوب و مربوط به نیتشون داد به غیر از من و خود شیما ! تو هم مثل همیشه تا جایی که تونستی شیطونی کردی و دل همه رو بردی راستی مامانی ، میگن فردا 21 دسامبر 2012 قراره یه اتفاق عجیب و بزرگ بی افته .. اگه نیافتاد سال 2050 حتما دیگه اتفاق می افته !! خلاصه گفته باشم که بدونی حتی تو دوره و زمونه ی آدم های تحصیل کرده و متمدن هم خرافات بدجور نقش بازی میکنه !! البته خرا...
1 دی 1391