اوصاف این روزهای ما
سلام پسر عزیزم
راستش اصلا دل و دماغ نوشتن و آپ کردن رو نداشتم ، روزامون با کلنجار رفتن و حرص خوردن از دست شیرنخوردن و غذا نخوردنت میگذره.. نه حوصله ی بیرون رفتن دارم ، نه حتی حوصله ی خودمو! سرما خوردگیت داشت خوب میشد که باز تو عروسی پسرعمه و دخترعمه ام (حسام و سارا) سرما خوردگیت عود کرد! الان منم سرما خوردم ! خیلی لاغر شدی،خیلی ! سبک شدنت رو کاملا احساس میکنم ! تنها چیزی که دلگرمم میکنه خنده ها و شیطنتاته که چیزی ازشون کم نشده خداروشکر ! با کمک کوسن از مبل میری بالا و خوشکل و با احتیاط از مبل و یا تخت پایین میای ! اینقدر این رسیور بدبخت رو کشیدی و انداختی رو زمین که بابایی مجبور شد براش یه پایه بالای تلوزیون درست کنه! تقسیم برق رو هم همینطور! راستی نزدیک یک دقیقه تونستی بدون کمک وایسی ! کلی با بابایی و خاله ها برات ذوق کردیم و دست زدیم ! بعضی وقتها هم لج میکنی و اصلا حاضر نمیشی وایسونیمت و پاهاتو خم میکنی!
یه کار جالبی که میکنی اینه که موبایل یا گوشی تلفن رو میگیری دستت و باهاشون ماشین بازی میکنی و میکشیشون به زمین !
محرم نزدیکه و دلم خیلی تنگه ! از امام حسین خیلی حاجت دارم ! بابایی از همون موقعها که تو دلم بودی همش میگفت یه روز تو رو میخواد با خودش ببره حسینیه ! تا الانم همش ذوق داره که محرم بشه و تو رو با خودش ببره ! نمیدونم امسال هم میتونم تو مجالس شرکت کنم یا نه ؟! یه بار که تو دلم بودی بابایی پرسید اون موقع علی میتونه قیمه بخوره ؟!
حالا بریم سراغ عکسا :
چرا حرص میخوری مامانی ؟!
رنگین کمان
تو ماشین که هستیم مدام خودتو میندازی رو بابا و میخوای بری بغل بابا تا با فرمون بازی کنی .. هی برف پاکن رو روشن میکنی ! راهنما میزنی ! اگرم بابا نتونه بغلت کنه میزنی زیر گریه و تا وقتی نری بغل بابا به هیج وجه آروم نمیشی ! بعضی وقتا دیگه یادت میره با فرمون بازی کنی میری بغل بابا و سرتو میزاری رو سینه اش !
حرم حضرت معصومه (س)
استخر توپ با دخترعمه ی نازت حورا _ حسابی حال کرده بودی و شنا میکردی !
پسرخوشتیپ مامان تو عروسی سارا و حسام
دوستت دارم مامانـــــــــــــی