عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

9 ماهگی

سلام قند عسسسسسسسل 9 ماهه شدی مامانی فدات بشم من وروجک .. به قرآن عاشقتم .. عااااااشق .. میفهمی ؟! حالیته ؟! حالیته پاره ی تن یعنی چی؟ حالیته عشق مادرانه یعنی چی؟ حالیته ؟ میمیرم برات .. حالیته؟! آخ که هر چی ببوسمت و فشارت بدم و جیغ بکشم دلم آروم نمیگیره .. عاشقتم وقتی تو بغلم، موقع شیر خوردن یا خوابیدن ، هی انگشتات رو میکنی تو دهنم یا لب و بینیم رو محکم میکشی و کلا صورتم رو سرویس میکنی .. عاشق انگشتای کوچولوتم .. هر چی ببوسمشون سیر نمیشم .. عاشق چشمای گردتم .. وقتی با محبت یا با شیطنت بهم نگاه میکنی میخوام به دنیا ایست بدم .. دنیا وایسا میخوام محو چشمای پسر کوچولوم بشم .. دنیا وایسا میخوام تو آغوش کوچولوی پسرم غرق بشم .. عجیبه که وق...
27 مهر 1391

عكس آتلیه 3

  *  6 ماه و هفده روزگی *  12 مرداد 91 _ بعد از افطاری دایی سعید *  آتلیه طهران *  به خاطر شباهت، فقط دوتاشون رو چاپ کردیم .. اولی و سومی ! اولی رو خونه ی پدرم ، بزرگ چاپ کردن و زدن به دیوار !     * 7 ماه و 9 روزگی * 4 شهریور 91 _ روز عروسی دایی مهدی * آتلیه میلاد ...
24 مهر 1391

این روزهای ما !

سلام عشق مامان جیگر طلا امروز بلاخره دست زدی ! چند وقتی بود که من و بابایی و خاله ها و عمه و مامانم ،همگی دست زدن رو باهات تمرین میکردیم.. امروز بعد از دومین استقراغی که کردی ، مستاصل جلوت نشسته بودم و ناله میزدم که جنابعالی با جیغ و خنده برام شروع کردی به دست زدن ! الهی قربونت برم کلی ذوف کردم و بغلت کردم . البته ظهر هم اینکار رو کردی ولی فکر کردم شاید دارم اشتباهی می بینم یا تو تصادفی این کارو کردی ! راستی ، ایروبیک ثبت نام کردم و تا حالا سه جلسه رفتم ، تو این یک ساعت و نیم شما پیش بابایی میمونی و حسابی کچلش کردی ! هر بار هم که برمیگردم بابایی بهم میگه مجبور نیستی تا آخرش بمونی ! کم کم عادت میکنه انشالله ! راستش از وضعیت...
18 مهر 1391

258 روزه ی من !

سلام فسقلي         *   امروز حساب کردم 258 روزه که چشم و چراغ خونه ای ! خیلی زیاده هاااا ! فکر نکنم تا آخر عمرت ظرف 258 روز بتونی این همه پیشرفت داشته باشی ! از یه نینی که فقط دست و پاش رو تند تند  و بی اراده حرکت میداد به یه نینیی تبدیل شدی که کل خونه رو زیر پاش میزاره و با همون دستای کوچولوش به همه چی دست میزنه و با همون پاهای کوچولوش کل خونه رو طی میکنه و گشت و گزار میکنه ، البته به صورت چهاردست وپا! در همون حال صداتو ول میکنی و آواز میخونی ، جیغ میکشی ... باببا ، واووا ، دددا ، آددا ، آببا ،  آآآآآآآ ! *   این فصلی که شروع شده ، فصل شروع مدرسه ها و دانشگاه هاست و من به...
10 مهر 1391

8 ماهگی

سلام نيني گولوی من مامانی 8 ماهگیت مبارک .. داری مرد میشیااااا ! دو روز پیش که ماهگردت بود با بابایی رفتیم درمانگاه برای چکاب ماهیانه ات ! از یه طرف استرس و از یه طرف هم ته دلم امید داشتم؛ تو این دو هفته تقریبا خوب شیر خورده بودی .. وعده های شیر خوردنت تو کل شبانه روز به 5 بار نمیرسه و از اونجایی که تا نخوابی شیر نمیخوری ، تو خواب خیلی یواش یواش میخوری و شیر خوردنت به یک ساعت میرسه! قبلا از شب تا صبح هم شیر نمیخوردی ولی الان حداقل یه بار شیر میخوری ..خلاصه وزنت رو گرفت و وزنت تو این دو هفته 250 گرم زیاد شده بود و شده بود8350 گرم ( توجه کن چقدر من سر گرم گرم وزنت خوشحال و ناراحت میشم ! )، جبران دو هفته ی قبلش رو نکرده بود ولی برای...
28 شهريور 1391

بزرگ شو مادر !

سلام كوچولو ! قندعسلم 3 روز دیگه 8 ماهه میشی ! و من بیشتر از این که ذوق بزرگتر شدنت رو داشته باشم نگران چکاپ ماهیانه ات هستم ! البته این نگرانی از همون اول که به دنیا اومدی با منه چون از همون اول درست و حسابی شیر نمیخوردی .. از وقتی داروهایی رو که دکتر بهت داده ،میخوری ، وعده های شیر خوردنت بیشتر شده ولی اشتها و میلت به غذا خوردن هیچ تغییزی نکرده .. با خودم فکر میکردم که درسته این روزا و حرکات و اداهای تو خیلی شیرینه ..درسته که از کاراهای تو مدام خنده رو لبامونه و شادی و خوشحالی میکنیم ولی این نگرانی واسترس تو دلم داره مثل خوره وجودمو آزار میده .. از خدا میخوام زودتر بزرگ شی خیلی زود و  این روزا با تمام شیرینی های ...
23 شهريور 1391

راه رفتن به کمک مبل!

سلام قربونت برم فدات شم مامانی که تو این دو هفته هر روز یه کار جدید میکنی و ما رو هیجان زده و شگفت زده و خوشحال میکنی و با هر کاری که میکنی باعث میشی که منم کلی بال بال بزنم و احتمالا تا چند روز دیگه پرواز کنم ! امروز بعد از اینکه دستت رو گرفتی به مبل و بلند شدی با تکیه به مبل تا اون ور مبل راه رفتی و یاز دوباره الان که من نشسته بودم و عکسای آتلیه ی دوماهگیت رو میزاشتم بار از اون ور مبل تا کنار من اومدی و لباسمو کشیدی و باز دوباره تکزار کردی ! تازهههه داشتی با ماشین حساب بازی میکردی،افتاد زمین ؛ یه دستت رو گرفتی به مبل و بدون اینکه بیافتی خم شدی و ماشین حساب رو از روی زمین برداشتی و دوباره وایسادی ! به خدا مامانی نمیدونم چقدر خد...
18 شهريور 1391

عکس های آتلیه ی دو ماهگی

سلام مامانی امروز بلاخره رفتم عکساتو از آتلیه گرفتم .. تو این عکسا دو ماه و دوازده روزت بود عشقم و الان بعد از 5 ماه اماده شده  ! تازه 3 تاش رو فقط درست کرده درحالی که من عکسای بیشتری رو انتخاب کرده بودم ! نگاه کن مامانی اینجا چقدر کچل بودی ! تازه کچل تر هم شدی بعدش ! اینجا خیلی کوچولو بودی ولی کوچولو بودنت زیاد پیدا نیست !   * آتلیه ترنم * 9 اردیبهشت 91 _ روز عروسی علی پسرخاله ی مامانم     ...
18 شهريور 1391

پیشرفتها + عروسی دایی مهدی + سفرنامه ی همدان + غیره

سلام نفسمممم مامانی اینقدر شیرین شدی که خدا میدونه.. ایتقدر بازیگوش و شیطون شدی که خدا میدونه .. دیگه خیلی معلومه که منو میشناسی .. تا قبل از این خیلی بروز نمیدادی که منو میشناسی ! اول میخوام از کارایی که جدیدا یاد گرفتی انجام بدی بنویسم بعد جریانات این یکی دو هفته رو بنویسم . (8شهریور91) دستت رو گذاشتی رو پاهای بابات و خودتو کشیدی بالا و وایسادی و تا الان همش این حرکت رو با وسایلی مثل کلمن و مبل انجام میدی !   (10شهریور91_حدود7 بعد از ظهر_همدان- گنجنامه) گفتی بابا ولی بدون هدف و تا الان همش تکرار میکنی! (12شهریور91) بعد از چند هفته که به حالت چهار دست وپا میشدی بلاخره حرکت کردی ! 7-8 ...
16 شهريور 1391

7 ماهگی

سلام گل پسر مامان مامان قربون لثه های بی دندونت بشه  هفت ماهگیت مبارک علی کوچولوی مامان .. روزا خیلی تند میگذرن . تو این هفت ماه ، تو هر ماه و شاید بهتره بگم هر هفته تغییر میکنی و چیزای جدیدی یادمیگیری! یادش بخیر چقدر از دیدن خوردن دستات لذت میبردیم که کار جدیدی یاد گرفتی .. یا نگرانی من برای غلت نزدنت .. الان جوری غلت میزنی که انگار از همون اول میغلتیدی ! تو این ماه گذشته خیلی گریه ات رو دیدم.. یادمه 5 ماه و نیمت بود تقریبا، یه بار که داشتی گریه میکردی گرفتمت جلوم و داشتم با خنده نگاهت میکردم ! میثم گفت بچه داره گریه میکنه تو میخندی ؟! گفتم آخه خیلی بانمک میشه وقتی گریه میکنه ، خیلی وقته گریه ا...
26 مرداد 1391