7 ماهگی
سلام گل پسر مامان
مامان قربون لثه های بی دندونت بشه
هفت ماهگیت مبارک علی کوچولوی مامان .. روزا خیلی تند میگذرن . تو این هفت ماه ، تو هر ماه و شاید بهتره بگم هر هفته تغییر میکنی و چیزای جدیدی یادمیگیری! یادش بخیر چقدر از دیدن خوردن دستات لذت میبردیم که کار جدیدی یاد گرفتی .. یا نگرانی من برای غلت نزدنت .. الان جوری غلت میزنی که انگار از همون اول میغلتیدی ! تو این ماه گذشته خیلی گریه ات رو دیدم.. یادمه 5 ماه و نیمت بود تقریبا، یه بار که داشتی گریه میکردی گرفتمت جلوم و داشتم با خنده نگاهت میکردم ! میثم گفت بچه داره گریه میکنه تو میخندی ؟! گفتم آخه خیلی بانمک میشه وقتی گریه میکنه ، خیلی وقته گریه اش رو ندیدم ! و چقدر چشم من شور بود اون روز !
شنیدم چون تو این سن توجه ات به اطراف بیشتر میشه خیلی وقتا از ترس گریه می کنی ! شاید هم به خاطر دندوناته!
تازگیا وقتی به حالت چهاردست و پا هستی ، انگشتای پاتو میزنی به زمین و زانوهاتو بلند میکنی و خودتو هل میدی به جلو .. خیلی دوست داری چهاردست و پا بری ولی بعد از یک قدم ناامید میشی و بقیه ی راه رو سینه خیز میری .. هر چی اسباب بازی میزارم جلوت علاقه ی زیادی نشون نمیدی ولی کافیه یه گوشه ی خونه سیم ببینی ! یعنی تمام جاهای پذیرایی اعم از سیم سیاری که پریز تلوزیون و شارژر لبتاپ و ..بهش وصله و سیم های مودم که پشت مبل هاست و یه سیم دیگه که پشت میز غذای خوریه ، همه رو کشف کردی و هرکدوم رو که ازت میگیرم و میبرمت کنار، میری سراغ بعدی ! بابایی هم نامردی نکرد و از انباری چندتا سیم خوشکل برات اورد و شست و گذاشت جلوت .. اولش خیلی باهاشون بازی میکردی ولی الان باز میری سراغ سیم تلوزیون !
چهار روز پیش سومین سالگرد ازدواجمون بود ! رفتیم کافه تلخ و یه جشن کوچولوی سه نفری گرفتیم ! تو سومین سالگرد ازدواجمون 3 تا بودیم!