عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

پیشرفتها + عروسی دایی مهدی + سفرنامه ی همدان + غیره

1391/6/16 1:42
نویسنده : مامان علی
1,380 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسممممقلب

مامانی اینقدر شیرین شدی که خدا میدونه.. ایتقدر بازیگوش و شیطون شدی که خدا میدونه .. دیگه خیلی معلومه که منو میشناسی .. تا قبل از این خیلی بروز نمیدادی که منو میشناسی !

اول میخوام از کارایی که جدیدا یاد گرفتی انجام بدی بنویسم بعد جریانات این یکی دو هفته رو بنویسم .

(8شهریور91) دستت رو گذاشتی رو پاهای بابات و خودتو کشیدی بالا و وایسادی و تا الان همش این حرکت رو با وسایلی مثل کلمن و مبل انجام میدی !

 

(10شهریور91_حدود7 بعد از ظهر_همدان- گنجنامه) گفتی بابا ولی بدون هدف و تا الان همش تکرار میکنی!

(12شهریور91) بعد از چند هفته که به حالت چهار دست وپا میشدی بلاخره حرکت کردی ! 7-8 قدم میری جلو بعدش افتادی یه کم سینه خیز  بعد دوباره چهار دست و پا میری و ...! الان دیگه کاملا چهاردست و پا میری .

 

(12شهریور91) از سکوی آشپزخونه کاملا اومدی بالا و وارد آشپزخونه شدی!

 

(١٣شهریور٩١) تونستی برای اولین بار بدون کمک بشینی .

حالا از غصه هام برات بگم .. عزیزدل مامان یه چندباری تو پوشکت تو قسمت ادرار یه چیزی مثل لکه ی خون میدیدم .. بردیمت دکتر ، گفت که این خون نیست و یه مایعیه که در اثر کم آبی و کم شیر خوردن خارج میشه و رنگش تقریبا آجری رنگه ! وزنت رو هم گرفت و حسابی افت وزن داشتی .. گفتم که نه غذا میخوری نه شیر میخوری نه شیشه میگیری که بهت شیرخشک بدم.. یه سری داروی مکمل غذایی بهت داد و البته یه آزمایش که ببینیم خدایی نکرده عفونت ادراری نداشته باشی ! گفت که مهم اینه که شیر خوب بخوری و  این باعث وزن گیری میشه. گفت حتی اگه چلوکباب هم بخوری وزن نمیگیری! می گفت غذا رو به عنوان دسر بهش بده.. صبح و شب هر وعده 5-6 قاشق!

 خیلی کم حوصله و عصبی شدم ! دیروز حسابی نشستم گریه کردم ! بچه داری خیلی سخته به خدا !

خوب حالا از اتفاقات بگم ..

  • روز عید فطر، طبق معمول ، کل خانواده ی پدریم خونه ی جدو جمع شدیم و بعد از ناهار، مراسم عیدی دادن شروع شد و به خاطر اولین سال حضورت کلی عیدی گیرت اومد .. شاید این مراسم تا چند سال دیگه وجود نداشته باشه برای همین دوست دارم برات تعریف کنم تا بدونی چقدر خانواده ی با حالی داریم .. همه مون، دور تا دور پذیرایی خونه ی جدو میشینیم ، تعدادمون پنجاه و خورده ایه تقریبا .. اول جدو بلند میشه و از بزرگ تا کوچیک به همه عیدی میده ؛ بعدش بیبی و شوهرعمه هام و بعد بابام و عموهام و بعدشم پسرعمه  بزرگ و یه سری از دومادا ! که امسال و پارسال میثم هم عیدی داد ! به اونهایی که اولین ساله که روزه میگیرن و اونهایی که اولین ساله که به دنیا اومدن و اونهایی که اولین ساله ازدواج کردن بیشتر عیدی میدن ! البته من پارسال هم که تو شکمم بودی با زبون بازی برات از خیلیا عیدی گرفتم ! خلاصه یا عیدیای بابا و بابابزرگا و مامان بزرگت همه اش رو همدیگه عیدیات به چهارصد و خورده ای تومن رسید !
  • تقریبا دو و نیم میلیون ، کادوی تولد و عیدیهات بود که یک میلیونش به عنوان قرض دست بابا میثمه . برای یک میلیون و نیم بقیه اش هم تصمیم گرفتیم طلای بی اجرت بگیریم چون طلا از همه چی فعلا بهتر برات میمونه و چند سال دیگه از ارزشش کم نمیشه هم اینکه میتونم ازش استفاده کنم و خمس بهش تعلق نگیره ! رفتیم پاساژ ملت و یک گوشواره ی خیلی خوشکل با یه دستبند کفشدوزک خریدیم و هر چی سعی کردم بابا میثم رو راضی کنم که دستبند رو دستت کنم قبول نکرد که نکرد !
  • شنبه 4 شهریور عروسی دایی مهدیم بود .. صبح رفتم آرایشگاه و چون کسی نبود که تو رو نگه داره با خودم بردمت و اونجا یکی از شاگردا خیلی کمک کرد و وقتی گریه میکردی نگهت میداشت و حسابی ازت خوشش اومده بود .. بابا میثم هم که کارش تموم شد اومد دنبالت .. حدود ساعت 2و نیم اماده شدم ؛ اومدین دنبالم و رفتیم آتلیه و بعدشم به همراه مامانم اینا و دایی حسن اینا رفتیم تهران و اونجا هم رفتیم عروسی ! فرداش برای پاتختی به خاطر سردرد و دلایل دیگه ای نرفتم و بعدشم خداروشکر کردم که نرفتم چون یه سری اتفاقا افتاد که باعث شد من هیچ وقت خاطره ی تلخ این عروسی از ذهنم نره !
  • بامداد پنج شنبه 9 شهریور همراه پسر عمه و دختر عمه ام (آقا مازن و زهراجون) رفتیم به سمت همدان و پنج شنبه صبح رسیدیم  غار علیصدر و برای ساعت 4 بعد از ظهر بلیت گیرمون اومد و تا ساعت 4 رو به صحبت و ناهار گذروندیم و بعدشم رفتیم از غار دیدن کردیم . اون شب رو همونجا موندیم و تو چادر خوابیدیم و این اولین بار بود که تو چادر میخوابیدم ، خیلی حال داد ! صبح به سمت همدان راه افتادیم و بعد از بازدید از مزار باباطاهر عریان و ابوعلی سینا، رفتیم گنجنامه و کتیبه های داریوش بزرگ و خشایارشا رو دیدیم .آبشار رو هم دیدیم ، ناهار خوردیم ، سوار تله کابین شدیم و تو دامنه های الوند (ایستگاه شایان) پیاده شدیم ، تا شب اونجا موندیم و با تلسکوپ سطح ماه رو دیدیم ؛ کلی یخ کردیم .. خداییش شد که من برات ژاکت برده بودم! شب تو یه بوستان چادرمون رو برپا کردیم و خوابیدیم و صبحش هم رفتیم شیر سنگی رو دیدیم و بعدش رفتیم هگمتانه . ناهار خوردیم و رفتیم موزه ی دفاع مقدس رو هم دیدیم که خیلی فوق العاده بود ! بعدشم برگشتیم و تقریبا ساعت 3 نصف شب رسیدیم خونه ! کلا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت!

 

غار علیصدر _ ٩ شهریور ٩١

 

همدان_مزار باباطاهر عریان_ ١٠ شهریور ٩١

 

همدان_مزار باباطاهر عریان_ ١٠ شهریور ٩١

 

همدان _مزار ابو علی سینا _ ١٠ شهریور ٩١

 

همدان_آبشار گنجنامه_١٠شهریور٩١

 

همدان_گنجنامه_١٠شهریور٩١ ( اول که پاهات رو گذاشتم توی آب ترسیدی ولی کم کم عادت کردی)

 

همدان_آبشار گنجنامه_١٠شهریور٩١ (قربون قیافه ی شیطونت بشم عشقمممممماچ)

 

همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١

 

همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١

 

همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١

 

همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١

 

همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_قهوه خونه_١٠شهریور٩١

 

همدان_بوستان ؟ _١١شهریور٩١‌ (گربه ی مامان نیشخند)

 

همدان_شیرسنگی_١١شهریور٩١

 

همدان_شیرسنگی_١١شهریور٩١

 

همدان_موزه پارک دفاع مقدس _ ١١شهریور٩١

همدان_موزه پارک دفاع مقدس _١١شهریور٩١

حالا چند تا عکس متفرقه از قلوه ی مامان زبان !

نفسک من وقتی از حموم میای خیلی جیگیلی و خوردنی و تمیز ممیز میشی ! مخصوصا با این حوله ی تن پوش !

 

فوضول مامان گشت وگزارت منحصر به خونه ی خودمون نیست! خونه ی بابام بودیم که سینه خیز رفتی داخل میز منم به پیشنهاد باباییم درست نشوندمت اون تو و یه عکس خوشکل ازت گرفتم!

 

جیگر مامان تو ماشین !

من : مامانی پاشو ! چرا جای من نشستی متفکر؟!

علی موچوله : عمرا ! جام خیلی راحته از خود راضی ! بیا منو ببووووووووس !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

شیما - خاله ·٠•●♥علی♥●•٠·
16 شهریور 91 3:03
عاشقتم نی نی


نینی خ..ا.ل..م.ه ! من دیگه مرد شدم !
مامان آویسا
16 شهریور 91 15:58
ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم
پس کوچولوی خوشکل مسافرت بوده که ازش خبری نیست
ببین چه خوش گزرونده
چه عکسای نازی هم گرفته
نگران نباش مامانی ان شاالله مشکلش جدی نیست


انشالله .. فعلا که ازمایش دادیم.. امیدوام مشکلی نباشه!
shima
16 شهریور 91 22:34
سلام عزیزم
ایشالله همیشه به سفر باشی و دلت شاد باشه خانومی
غصه ی علی کوچولو رو هم نخور ایشالله که هیچیش نیست عزیزم
عکساتون خیلی ناز بود
ممنون که بهم سر زدی


ممنون گلم
مامان بهار
17 شهریور 91 1:42
سلام مامانی
دلمون برای علی کوچولو تنگیده بود
ایشاا.. جواب آزمایش منفیه
در مورد وزتشم نگران نباش بخاطر گرما زیاد دیدم بچه ها وزن نمی گیرن، نمونه اش بهار خودم و محمد بچه داداشم و...



نمیدونم والا .. شاید!
مامان بهار
17 شهریور 91 1:44
خیلی جالبه بهار من برعکس علی اول نشست بعد چهاردست و پا بعدش وایستاد،جالبه نه؟
عکسای همدانتونم قشنگ بود
من بهار رو باردار بودم که رفتیم همدان ییاد خاطراتم افتادم


چه جالب ..نینیا هر کدوم یه جور هنرنمایی میکنن !
غدیر
17 شهریور 91 12:34
وای خدا بیا ببوسمت عمه جونی


مامانی
17 شهریور 91 18:55
علی خوردنی خاله شدیاااااااااااااااا

میبوسمت با این عکسای خوشملت


ممنون خاله جون
مامی مائده
17 شهریور 91 20:57
7 ماهگیت مبارک عزیزم البته با تاخیر

همیشه به سفر عزیزم معلومه حسابی بهت خوش گذشته


ممنون خاله جون .. جای شما و پرنیا جون خیلی خالی
مامی
17 شهریور 91 22:39
عزیزم چه ناز شده پسملی ماشالا مرسی که بهم سر میزنی


ممنون گلم .. خواهش
آرسام و مامان مهرناز
17 شهریور 91 22:48
سلااااااااااااااااااااااااااااام علی کوچولو
وای که چقذر دلم واسه پسملی چشم قشنگم تنگیده بودااااااااااااااااااااا
انشالا همیشه به سفر و شادی، هیچ وقتم غم نداشته باشی الهیییییییییی


سلام خاله جون .. منم دلم براتون تنگ شده بود .. ممنون
آرسام و مامان مهرناز
17 شهریور 91 22:50
علی کوچولو خییییییلی آقا شده که همه جا انقدرآروم نشسته ازش عکس بگیرینا
فداششششششششششششش
مرسی گلم که مثل همیشه مارو مهمون مهربونیات کردی


خواهش میکنم گلم
آرسام و مامان مهرناز
17 شهریور 91 22:51
عاشق عکسای شماره 10 و 15 هستممممممممممم(ازبالا)



اره خیلی خوشکلن
مامانی
18 شهریور 91 3:05
خانومی ما دوباره بروزیم بیا حتما
سارا (مامان درسا)
18 شهریور 91 8:44
ای جانم ماشالا به جونت خاله با این پیشرفتات عزیز
ایشالا همیشه به سفر و شادی گلم




ممنون خاله جون
بابايى
18 شهریور 91 10:36
به تو افتخار مى كنم دخترم. البته جا داره عكسات هم كه 17 سال قبل توى غار عليصدر وجلوى ابشار ازت گرفته بوديم كنار عكساى علوش بزارى تا همه قضاوت كنن كى قشنگتره ؟ دختر من يا پسر تو ؟


قربون بابای خودم .. باباجون راه نداره کوتاه بیام چون پسرمو بیشتر از دخترت دوست دارم !
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
18 شهریور 91 11:10
چهاردست و پا رفتنت، نشستنت و ... مبارک.
همیشه به شادی و در سفر
عکسها هم مثل همیشه عالیی.


ممنون خاله جون،لطف داری
ساراکوچولو
18 شهریور 91 19:31
علی جونم تو عکسهاش همهجابامزه شده انگارخوب فهمیده مامانش این عکسهاروبرای وبلاگش میخواد وهمه میخوان ببینن...
راستی گلم مامانم میگه بخاطر رویش بهترموهاش که پرپشت ترشدنش تراشیدیمش وطبق عقاید سنتی منطقه ما موهای کودک چهل روزه باید تراشیده بشه دلیلش اگرخواستی باز هم از بزرگترها میپرسم..بوس برای علی جون


ممنون خاله جون
فاطمه (مامان آیلین)
19 شهریور 91 10:15
سلام جیگمل ! چقد تو نازی اخه قربون اون خنده های خوشگلت برم مننننننننننن اون کلاه کجتو عشقه اون حوله تن پوشتو عشقه ..ای جونمممم خوردنی ماشالا هزار ماشالا...راستی چقد تو زرنگی من قشنگ حسودیم شد دخمل من حدودا دو ماه از شما بزرگتره ولی اینکارا رو نمیکنه نه را رفتنی نه خزیدنی نه چیزی


سلام خاله جونی .. ممنون از لطفت
مامانی نینیا هر کدوم یه سری از کارا رو انجام میدن یه سری رو نه ! یه کارایی رو زودتر یه کارایی رو دیرتر .. انشالله آیلین جون هم زودی راه میافته .. البته علی نسبت به آیلین جونی خیلی سبکتره و هرچی سبکتر باشن حرکتشون بیشتر میشه !
شقایق.مامان حباب
19 شهریور 91 14:18
موش موشک با این تیپ خوشمل که دخترا میدزدنت...
مامانی واسه پسری هر روز اسفند دود کن...
ماشالا روز به روز نازتر میشه


ممنون گلم لطف داری