عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

26 هفتگی

1391/3/19 21:35
نویسنده : مامان علی
2,378 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

الان ٢٦ هفته و ٦ روزه که با منی ... تا چهار ماهگی، بارداری من همش همراه با استرس بود ... الان تقریبا دو ماهه که وضعیتم خداروشکر هیچ مشکلی نداره و خیلی هم به من خوش می گذرهچشمک هنوز سختی ماههای آخر بارداری شروع نشده و فعلا به قول مامانم دوران پادشاهی در بارداری رو دارم طی می کنمگاوچران!!! فقط اکثرآ غروب به بعد همش ترش می کنم و وقتی هم ناله می کنم مامانم می گه هنوز مونده ! بزار ٨ -٩ ماهت بشه، اون موقع می خوای چه کار کنی !!!!

الان تقریبا یه سری از سیسمونیت رو خریدیم .. سرویس چوب و کالسکه رو هم سفارش دادیم .. کلی هم لباس گرفتیم ... هرچند وقت یک بار هم میرم لباسا رو از چمدون در میارم و ذوق می کنم و دلم برات تنگ می شه و ارزو می کنم روزا و هفته های باقی مونده زودتر بگذره ... !

این چند روزه هم که از بس نشستم پای کامیپوتر و وبلاگ گردی کردم  و خاطرات مامانای دیگه رو خوندم ، صدای همه رو دراوردم نیشخند ! خیلی دوست دارم بدونم بقیه این روزا رو چه جوری گذروندن ... کلی خاطرات زایمان خوندم و ترسیدم و ذوق کردم ... خلاصه در حال تجربه جمع کردن هستم ..!

دیروز که برای کنترل ماهانه رفتم دکتر بهم ٦ تا آمپول برای تکمیل شدن ریه ی جنین داد .. اولش کلی ترسیدم .. گفتم مگه الان مشکلی داره ؟ (بعدشم تو دلم فکر کردم اگه مشکلی داشته باشه بدون سونو گرافی از کجا فهمیده !زبان) .. دکتر گفت نه ولی برای اینه که اگه خدایی نکرده تو این سه ماه آخر بارداری کیسه ی آبم پاره شد یا زایمان زودرس داشتم ،بچه از نظر ریه مشکلی نداشته باشه ..

مامانم می گه هیچ قرص و آمپولی نیست که ضرر نداشته باشه .. تو که فعلا بچه ات هیچ مشکلی نداره برای چی می خوای ٦ تا آمپول بزنی .. نمی دونم چی کار کنم ؟! خلاصه درگیرم ! ولی بلاخره میرم می زنم دیگه ..!

دوست دارم زود به زود بیام این وبلاگ رو آپ کنم ولی باید همت داشته باشم و حوصله ..!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سیمین
29 مهر 90 19:52
سلام عزیزم من و شما تقریبا بارداریمون با هم خوشحال می شم باهات آشنا شم به وبلاگم بیا سر بزن نظر بده من ی پسر به اسم محمد طه باردارم
مامان محمد پارسا
14 آبان 90 14:10
سلام عزیزم ممنون سر زدی خوشحال می شم با هم تبادل لینک داشته باشیم
منا مامان الینا
14 آبان 90 20:04
سلام مامان کوچولو
خوبی عزیزم
تقریبا نصف راه رو اومدی و چیز دیگه ای نمونده این هفته های آخر برعکس روزهای اول اینقدر زود وسریع میگذره که نمیفهمی چطور تموم میشه
واسه ترش کردن معده ات هم سعی کن شامت رو زود بخوری و شام رو غذای سبکی بخور تا وعده ات سنگین نشه مامانت درست میگه ماههای آخر معده خیلی ترش میکنه منکه چند وقته شام بیشتر از یه لیوان شیر و یه لقمه کوچک یا یه کاسه ماست و نمیتونم بخورم وگرنه تا صبح از معده درد خوابم نمییبره!

درضمن مامانی اینقد تنبلی نکن و بیشتر از خاطراتت بنویس حیفه این دوران رو ثبت نکنی

یه سوال جریان آمپولها چی بود؟من اولین باره میشنوم که دکتر تو هفته 25 آمپول واسه ریه تجویز میکنه!
زدی آمپولها رو؟



ممنون عزیززززم از راهنماییت .. ولی شبا اونقدر از گرسنگی ضعف می کنم که اصلا با یه لیوان شیر سیر نمیشم،با اینکه بعد از ظهرها هم میوه و بیسکویت می خورم!!! تازه مشکلم اصولا غروبا،قبل از خوردن شامه!! در مورد آمپولها هم خودم گیجم .. بلاخره رفتم زدم ولی یه کم سر اون قضیه استرس دارم چون به هر کی می گم مثل شما همچین چیزی نشنیده !! دکترم ظاهرا زیادی آینده نگره !
مریم مامان عسل
14 آبان 90 23:39
سلام خانومی مرسی که سر زدی. من شما رو لینک میکنم. فقط زود به زود اپ کن وگرنه حوصلمون سر میره! مواظب خودت و نی نی باش