پایان هفته 39
سلام علی جونم
امروز 39 هفتگی رو تموم می کنیم .. یک هفته ی دیگه 40 هفته تموم میشه .. این روزا دارم کم و بیش پیاده روی می کنم .. یه بار از سر بلوارامین تا حرم ، یه بار کل زنبیل آباد ، یه بار تا وسطای زنبیل آباد رفتیم و برگشتیم ، یه بار از جمکران راه افتادیم به سمت حرم ولی بعد از یه ساعت کم اوردم و سوار شدیم ، یه چند باری هم صفاییه و از سر پارکینگ شرقی تا حرم ، امروزم که از خونه مون تا خونه ی دایی حسن .
امروز دوباره بعد از صد بار مصمم شدن برای زایمان طبیعی ، دوباره ته دل من رو خالی کردن .. چقدر این شخصیت زود تاثیرپذیرم عذابم می ده .. می ترسم این راه فرار نزاره تحمل و مقاومت کنم و وسطای راه ، با کشیدن نصف دردا ، آخرش کم بیارم ! واقعا خدا باید کمکم کنه . چند وقته که دارم قران می خونم، واقعا دلم آرومتر شده.
هر کی من رو میبینه ، میگه نزاییدی ؟! پـ نه پـ ! زاییدم ولی دوباره نینیم رو قورت دادم ، شکمم باز اومده جلو ! میگن چقدر طول کشید ! خسته شدیم !
وزنت کمه ، کوچیکی عزیزم ، مامام میگه حد رحمت برای 36 هفته است .. بهم میگن بخور ، صد جور غذا و شربت برام تجویز کردن، منم تا جایی که بتونم می خورم ولی این بار هم که پیش ماما رفتم گفت کوچیکهههه ! 36 هفته و 5 روز بود که رفتم سونو گفت سن تقریبی بارداری 34-35 هفته است ، مامام میگه چون نینی کوچیکه ، سن بارداری رو کم زده .. نگرانم ! هم ار اینکه حساب وقت زایمانم بهم ریخته ، هم از کم بودن وزنت ! مامام میگه نباید توقع داشته باشم وزنت از 3 کیلو بیشتر بشه ! ای خدا ، به خیر بگذره !
بیای ، من بغلت کنم ، سالم باشی ، خیالم راحت بشه ، یه نفس راحت بکشم ، تو که فرشته ای ، می دونم بیای نه مریض میشی نه شب تا صبح بیدار می مونی ، نه گریه می کنی ! من موندم با این همه نگرانی و دلهره ، این ملت چه جوری دو جین دو جین بچه میارن ! اینا رو که به باباییت میگم ، میگه اینا می گذره ، چیزی که تا ابد می مونه و واقعا ارزش نگرانی داره ، تربیت و اخلاقه ، فردا پس فردا با یه کار یا رحمت و خدابیامرزی برامون میاره یا لعنت !
عزیزم ،همه ی سعی ام رو برای تربیتت می کنم ،امیدوارم که مفید و موفق باشی !