عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

پایان هفته 39

1390/10/24 4:03
نویسنده : مامان علی
1,389 بازدید
اشتراک گذاری

سلام علی جونمقلب

امروز 39 هفتگی رو تموم می کنیم .. یک هفته ی دیگه 40 هفته تموم میشه .. این روزا دارم کم و بیش پیاده روی می کنم .. یه بار از سر بلوارامین تا حرم ، یه بار کل زنبیل آباد ، یه بار تا وسطای زنبیل آباد رفتیم و برگشتیم ، یه بار از جمکران راه افتادیم به سمت حرم ولی بعد از یه ساعت کم اوردم و سوار شدیم ، یه چند باری هم صفاییه و از سر پارکینگ شرقی تا حرم ، امروزم که از خونه مون تا خونه ی  دایی حسناوه .

امروز دوباره بعد از صد بار مصمم شدن برای زایمان طبیعی ، دوباره ته دل من رو خالی کردن .. چقدر این شخصیت زود تاثیرپذیرم عذابم می ده .. می ترسم این راه فرار نزاره تحمل و مقاومت کنم و وسطای راه ، با کشیدن نصف دردا ، آخرش کم بیارم ! واقعا خدا باید کمکم کنه . چند وقته که دارم قران می خونم، واقعا دلم آرومتر شده.

هر کی من رو میبینه ، میگه نزاییدی ؟! پـ  نه پـ ! زاییدم ولی دوباره نینیم رو قورت دادم ، شکمم باز اومده جلو ! میگن چقدر طول کشید ! خسته شدیمنیشخندمتفکرسوال !

وزنت کمه ،  کوچیکی عزیزم ، مامام میگه حد رحمت برای 36 هفته است .. بهم میگن بخور ، صد جور غذا و شربت برام تجویز کردن، منم تا جایی که بتونم می خورم ولی این بار هم که پیش ماما رفتم گفت کوچیکهههه ! 36 هفته و  5 روز بود که رفتم سونو گفت سن تقریبی بارداری 34-35 هفته است ، مامام میگه چون نینی کوچیکه ،  سن بارداری رو کم زده .. نگرانم ! هم ار اینکه حساب وقت زایمانم بهم ریخته ، هم از کم بودن وزنت ! مامام میگه نباید توقع داشته باشم وزنت از 3 کیلو بیشتر بشه ! ای خدا ، به خیر بگذره !

بیای ، من بغلت کنم ، سالم باشی ، خیالم راحت بشه ، یه نفس راحت بکشم ، تو که فرشته ای ، می دونم بیای نه مریض میشی نه شب تا صبح بیدار می مونی ، نه گریه می کنی ! من موندم با این همه نگرانی و دلهره ، این ملت چه جوری دو جین دو جین بچه میارن ! اینا رو که به باباییت میگم ، میگه اینا می گذره ، چیزی که تا ابد می مونه و واقعا ارزش نگرانی داره ، تربیت و اخلاقه ، فردا پس فردا با یه کار یا رحمت و خدابیامرزی برامون میاره یا لعنت !

 عزیزم ،همه ی سعی ام رو برای تربیتت می کنم ،امیدوارم که مفید و موفق باشی !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان علی
25 دی 90 20:19
سلام عزیزم. مرسی از حضور گرمت در وب پسرم. ان شالله نی نی ت به سلامت بیاد و عکسای قشنگش رو بذاری.این روزا بیشتر از قبل مراقب خودت باش. شاد باشی عزیزم می بوسمت
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
25 دی 90 23:09
سلام عزیزم.ایشالله نی نی نازتو به شادی و سلامتی بغل بگیری. خیلی درمورد وزنش شور نزن.ماهان من 3 کیلو بود و هیچ مشکلی نداشت. دکترا تا هفته 38 به زن داداشم گفته بودن بچه 1800 گرمه. تازه زمان زایمان قبل از بیهوشی زن داداشم که خیلی نگران بوده از دکترش که از از ترس کوچیکی بچه آخرین لحظه عوضش کرده بود وزن رو میپرسه و این دکتر معروف و باسابقه شیراز به زن داداشم میگه نهایتا 2500 گرمه که زن داداشم میگهمن به 1800 هم راضیم.(خودش هم در زمان بارداری کمتر از 5 کیلو اضاف کرده بود) ولی نمیتونی حدس بزنی بچه که به دنیا اومد چقدر بود:3400 گرم. تو هفته های آخر رشد بچه ها خیلی بیشتره.نگران نباش.ایشالله با وزن طبیعی بدنیا میاد.
مامان رها
26 دی 90 9:09
عزیز دلم سلام خانومی اصلا به حرف کسی گوش نکن و فقط خودت به تصمیمی که گرفتی ایمان داشته باش و از خدا بخواه حمایتت بکنه عزیزم خیلی خوبه که به زایمان طبیعی فکر میکنی من که از این نعمت بزرگ محروم شدم آخه خالم همیشه میگه زایمان طبیعی مثل یه نعمت میمونه آخه لحظه بدنیا اومدن بچه بهترین و شیرین ترین لذتی که آدم تو زایمان طبیعی میتونه از این لذت استفاده بکنه ،گلم امیدوارم اینبار که اومدم عکس نی نی گلت رو شو شو گذاشته باشه آخه خودت که نمیتونی پس به امید روزهای خوب و سلامتی هردوتون
مامان علی
26 دی 90 9:56
عزیزم اونروز عجله نداشتم و نتوستم پستت رو با دقت بخونم. اصلا نگرا ن نباش پسر من هم 2800 گرم وزن داشت و خدارو شکر سالمه سالم بود همه از اینکه کوچیک بود تعجب می کردن طوری که من حساس شده بودم. منم اوایل خیلی نگران بودم ولی الان خداروشکر رشد علی از سنش جلوتره . آرامش تو این روزای آخر از هرچیز دیگه مهمتره . به زایمان هم از هر نوعش که باشه زیاد فکر نکن حتی اگه به قول خودت کم بیاری و سزارین بشی اتفق خاصی نمیفته. دلو بسپار به خدا . منتظر عکسای گل پسرت هستم
مامانی شیما وحدیث
26 دی 90 13:03
سلام کلی نوشتم .همش پرید خوبی مامان نی نی نازه . چقدرخوشحال شدم که فهمیدم همشهری هستیم وخیلی به هم نزدیک .اینشالا یه روز همدیگه رو ببینیم . پس دیگه به اومدن گل پسری خان نزدیک میشیم خیلی کارخوبی میکنی که داری پیاده روی میکنی . عزیزم حتما واسه زایمان طبیعی حسابی مصمم باش وهیچ تردیدی به دلت راه نده . انقدرخدا همراه آدمه که نمیفهمی چه جورتموم میشه .تازه حال واحوالتم خیلی بهتراز اوناییه که زایمان سزارین داشتن کلی منتظر نی نی نازت هستم .هزارتا بوس واسه علی کوچولو این مرد کوچک علی کوچولو تو قصه ها نیست
مامانی شیما وحدیث
26 دی 90 13:04
راستی عکس اتاق رو چرا نمیذاری ما ببینیم
مریم مامان عسل
26 دی 90 13:38
سلام عزیزم. خوبی؟ انقدر نگران نباش و هر تصمیمی که داری روش مصمم بمون. انتخاب با توئه. در مورد وزن علی کوچولو هم درکت میکنم. عسل من هفته ی سی و چهار1890 گرم بود. اگه خاطرات بارداریمو خونده باشی میبینی منم خیلی نگران وزن بچه موقع تولد بودم. اماحالا میبینم همون استرسا باعث میشد عسل وزن نگیره. البته من شکمم خیییلی کوچیک بود اصلا معلوم نبود که 9 ماهه باردارم. عسل موقع تولد 2800 بود اما برای یک ماهگی 4300 شد! پس نگران نباش. بچه باشیر خوردن و تغذیه مناسب بعد از تولد وزن میگیره. فقط انشاالله سالم به دنیا بیاد. درضمن استراحت هم خیلی موثره توی این هفته های اخر حاملگی.
مامان محمد پارسا
26 دی 90 15:18
سلام عزیزم نازی منم تموم این نگرانی ها رو داشتم به منم گفته بودن نی نیم وزنش کمه اما دنیا اومد 3500 بود نگران نباش به خودت برس و سعی کن استرس نداشته باشی هر چند می دونم که نمیشه ولی تلاشت رو بکن انشاالله نی نی سلامت دنیا میاد و شادی و سرور به زندگیتون میاره
مریم مامان ملینا
27 دی 90 12:18
سلام عزیزم. منم مثل تو خیلی نگران زایمانم بودم ولی به یاری خدا گذشت.من واسه زایمان طبیعی رفته بودم ولی خب نشد و سزارین شدم. اما بعدش از درد زخم س.ی.ن.ه بیشتر از زایمانم کشیدم که بنظر خودم بیشتر بخاطر عملم بود و اینکه نمیتونستم مثل همه ی مادرایی که طبیعی زایمان کرده بودند بچمو شیر بدم و اونجوری شد. پس اینو بهت نصیحت میکنم که با امید به خدا برو و پسر نازتو همونجوری طبیعی به دنیا بیار تا همه چی واست طبیعی بگذره. ببخش که خیلی پرحرفی کردم. با آرزوی سلامتی و فراغت
شکوفه
29 دی 91 17:46
خدا واستون نگهش داره