پیشرفتها + عروسی دایی مهدی + سفرنامه ی همدان + غیره
سلام نفسمممم
مامانی اینقدر شیرین شدی که خدا میدونه.. ایتقدر بازیگوش و شیطون شدی که خدا میدونه .. دیگه خیلی معلومه که منو میشناسی .. تا قبل از این خیلی بروز نمیدادی که منو میشناسی !
اول میخوام از کارایی که جدیدا یاد گرفتی انجام بدی بنویسم بعد جریانات این یکی دو هفته رو بنویسم .
(8شهریور91) دستت رو گذاشتی رو پاهای بابات و خودتو کشیدی بالا و وایسادی و تا الان همش این حرکت رو با وسایلی مثل کلمن و مبل انجام میدی !
(10شهریور91_حدود7 بعد از ظهر_همدان- گنجنامه) گفتی بابا ولی بدون هدف و تا الان همش تکرار میکنی!
(12شهریور91) بعد از چند هفته که به حالت چهار دست وپا میشدی بلاخره حرکت کردی ! 7-8 قدم میری جلو بعدش افتادی یه کم سینه خیز بعد دوباره چهار دست و پا میری و ...! الان دیگه کاملا چهاردست و پا میری .
(12شهریور91) از سکوی آشپزخونه کاملا اومدی بالا و وارد آشپزخونه شدی!
(١٣شهریور٩١) تونستی برای اولین بار بدون کمک بشینی .
حالا از غصه هام برات بگم .. عزیزدل مامان یه چندباری تو پوشکت تو قسمت ادرار یه چیزی مثل لکه ی خون میدیدم .. بردیمت دکتر ، گفت که این خون نیست و یه مایعیه که در اثر کم آبی و کم شیر خوردن خارج میشه و رنگش تقریبا آجری رنگه ! وزنت رو هم گرفت و حسابی افت وزن داشتی .. گفتم که نه غذا میخوری نه شیر میخوری نه شیشه میگیری که بهت شیرخشک بدم.. یه سری داروی مکمل غذایی بهت داد و البته یه آزمایش که ببینیم خدایی نکرده عفونت ادراری نداشته باشی ! گفت که مهم اینه که شیر خوب بخوری و این باعث وزن گیری میشه. گفت حتی اگه چلوکباب هم بخوری وزن نمیگیری! می گفت غذا رو به عنوان دسر بهش بده.. صبح و شب هر وعده 5-6 قاشق!
خیلی کم حوصله و عصبی شدم ! دیروز حسابی نشستم گریه کردم ! بچه داری خیلی سخته به خدا !
خوب حالا از اتفاقات بگم ..
- روز عید فطر، طبق معمول ، کل خانواده ی پدریم خونه ی جدو جمع شدیم و بعد از ناهار، مراسم عیدی دادن شروع شد و به خاطر اولین سال حضورت کلی عیدی گیرت اومد .. شاید این مراسم تا چند سال دیگه وجود نداشته باشه برای همین دوست دارم برات تعریف کنم تا بدونی چقدر خانواده ی با حالی داریم .. همه مون، دور تا دور پذیرایی خونه ی جدو میشینیم ، تعدادمون پنجاه و خورده ایه تقریبا .. اول جدو بلند میشه و از بزرگ تا کوچیک به همه عیدی میده ؛ بعدش بیبی و شوهرعمه هام و بعد بابام و عموهام و بعدشم پسرعمه بزرگ و یه سری از دومادا ! که امسال و پارسال میثم هم عیدی داد ! به اونهایی که اولین ساله که روزه میگیرن و اونهایی که اولین ساله که به دنیا اومدن و اونهایی که اولین ساله ازدواج کردن بیشتر عیدی میدن ! البته من پارسال هم که تو شکمم بودی با زبون بازی برات از خیلیا عیدی گرفتم ! خلاصه یا عیدیای بابا و بابابزرگا و مامان بزرگت همه اش رو همدیگه عیدیات به چهارصد و خورده ای تومن رسید !
- تقریبا دو و نیم میلیون ، کادوی تولد و عیدیهات بود که یک میلیونش به عنوان قرض دست بابا میثمه . برای یک میلیون و نیم بقیه اش هم تصمیم گرفتیم طلای بی اجرت بگیریم چون طلا از همه چی فعلا بهتر برات میمونه و چند سال دیگه از ارزشش کم نمیشه هم اینکه میتونم ازش استفاده کنم و خمس بهش تعلق نگیره ! رفتیم پاساژ ملت و یک گوشواره ی خیلی خوشکل با یه دستبند کفشدوزک خریدیم و هر چی سعی کردم بابا میثم رو راضی کنم که دستبند رو دستت کنم قبول نکرد که نکرد !
- شنبه 4 شهریور عروسی دایی مهدیم بود .. صبح رفتم آرایشگاه و چون کسی نبود که تو رو نگه داره با خودم بردمت و اونجا یکی از شاگردا خیلی کمک کرد و وقتی گریه میکردی نگهت میداشت و حسابی ازت خوشش اومده بود .. بابا میثم هم که کارش تموم شد اومد دنبالت .. حدود ساعت 2و نیم اماده شدم ؛ اومدین دنبالم و رفتیم آتلیه و بعدشم به همراه مامانم اینا و دایی حسن اینا رفتیم تهران و اونجا هم رفتیم عروسی ! فرداش برای پاتختی به خاطر سردرد و دلایل دیگه ای نرفتم و بعدشم خداروشکر کردم که نرفتم چون یه سری اتفاقا افتاد که باعث شد من هیچ وقت خاطره ی تلخ این عروسی از ذهنم نره !
- بامداد پنج شنبه 9 شهریور همراه پسر عمه و دختر عمه ام (آقا مازن و زهراجون) رفتیم به سمت همدان و پنج شنبه صبح رسیدیم غار علیصدر و برای ساعت 4 بعد از ظهر بلیت گیرمون اومد و تا ساعت 4 رو به صحبت و ناهار گذروندیم و بعدشم رفتیم از غار دیدن کردیم . اون شب رو همونجا موندیم و تو چادر خوابیدیم و این اولین بار بود که تو چادر میخوابیدم ، خیلی حال داد ! صبح به سمت همدان راه افتادیم و بعد از بازدید از مزار باباطاهر عریان و ابوعلی سینا، رفتیم گنجنامه و کتیبه های داریوش بزرگ و خشایارشا رو دیدیم .آبشار رو هم دیدیم ، ناهار خوردیم ، سوار تله کابین شدیم و تو دامنه های الوند (ایستگاه شایان) پیاده شدیم ، تا شب اونجا موندیم و با تلسکوپ سطح ماه رو دیدیم ؛ کلی یخ کردیم .. خداییش شد که من برات ژاکت برده بودم! شب تو یه بوستان چادرمون رو برپا کردیم و خوابیدیم و صبحش هم رفتیم شیر سنگی رو دیدیم و بعدش رفتیم هگمتانه . ناهار خوردیم و رفتیم موزه ی دفاع مقدس رو هم دیدیم که خیلی فوق العاده بود ! بعدشم برگشتیم و تقریبا ساعت 3 نصف شب رسیدیم خونه ! کلا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت!
غار علیصدر _ ٩ شهریور ٩١
همدان_مزار باباطاهر عریان_ ١٠ شهریور ٩١
همدان_مزار باباطاهر عریان_ ١٠ شهریور ٩١
همدان _مزار ابو علی سینا _ ١٠ شهریور ٩١
همدان_آبشار گنجنامه_١٠شهریور٩١
همدان_گنجنامه_١٠شهریور٩١ ( اول که پاهات رو گذاشتم توی آب ترسیدی ولی کم کم عادت کردی)
همدان_آبشار گنجنامه_١٠شهریور٩١ (قربون قیافه ی شیطونت بشم عشقممممم)
همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١
همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١
همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١
همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_١٠شهریور٩١
همدان_دامنه های الوند(ایستگاه شایان)_قهوه خونه_١٠شهریور٩١
همدان_بوستان ؟ _١١شهریور٩١ (گربه ی مامان )
همدان_شیرسنگی_١١شهریور٩١
همدان_شیرسنگی_١١شهریور٩١
همدان_موزه پارک دفاع مقدس _ ١١شهریور٩١
همدان_موزه پارک دفاع مقدس _١١شهریور٩١
حالا چند تا عکس متفرقه از قلوه ی مامان !
نفسک من وقتی از حموم میای خیلی جیگیلی و خوردنی و تمیز ممیز میشی ! مخصوصا با این حوله ی تن پوش !
فوضول مامان گشت وگزارت منحصر به خونه ی خودمون نیست! خونه ی بابام بودیم که سینه خیز رفتی داخل میز منم به پیشنهاد باباییم درست نشوندمت اون تو و یه عکس خوشکل ازت گرفتم!
جیگر مامان تو ماشین !
من : مامانی پاشو ! چرا جای من نشستی ؟!
علی موچوله : عمرا ! جام خیلی راحته ! بیا منو ببووووووووس !