تولد 30 سالگی بابایی + شیطونیای قندعسل
سلام نی نی ِ مامان
يعني دوست دارم گاز گازت کنمممممممممممممم
مامانی دیروز تولد بابایی بود و به خاطر شهادت پیامبر و امام حسن و امام رضا اصلا دلمون نیومد که حتی یه کیک بگیریم .. از طرف جفتمون یه سویشرت توسی و یه کمربند و یه شال (ناقابل) به بابایی کادو دادم .. بابایی وارد چهارمین دهه ی زندگیش شده و من کلی سر این قضیه سر به سرش میزارم !
حالا از شیطونیات بگم که من عاشقشونمممممم.. عاشق خرابکاریاتم به خدا .. یعنی لذذذذت میبرم از سر و کولم و از رو مبلا پایین و بالا میری .. یعنی کافیه در کمدم یا کمد خودت باز باشه .. کل لباسا و کفشارو میریزی بیرون .. کافیه زیپ کیفم باز باشه! کاقیه بخوام لباسای شسته شده رو روی رخت آویز ، پهن کنم !! کل لباسا رو یکی یکی میکشی و میندازی زمین و میری سراع لباس بعدی !! یعنی من هی از دستت میگیرم آویزون میکنم بعد تو برمیداری ! باز من ازت میگیرم و همینجوری تا جیغم درمیاد و بابایی به دادم میرسه ! البته تازگیا هر وقت که خواب باشی این کارو میکنم !!
از راه رفتنت بگم که خیلی بانمکه .. مثل پنگوئن راه میری !! مقداری که قدم برمیداری خیلی بیشتر از مقداریه که چهاردست و پا میری .. خیلی خوشکل دور میزنی حتی دور خودت میچرخی ! وافعا از راه رفتن لذت میبری چون با هیجان و ذوق این کارو میکنی !! موقع راه رفتن جفت دستات رو بالا میگیری مگر اینکه چیزی دستت باشه! کلی چیز با خودت حمل میکنی اعم از کنترل ، موبایل ، سشوار !!
اینقده خوشکل دالی بازی میکنی.. وقتی دارم پشت مبل یه سری کارای تولدت رو انجام میدم میای رو مبل و با هم دالی بازی میکنیم .. هی خودتو میکشی پایین بعد میای بالا و من بهت میگم دالللللی تو هم قهقهههههه میزنی الهی مامانی فدات بشه .. با بابایی هم کلی دالی بازی میکنی
تیکه زبون این روزای تو " تخ تخ " شده یعنی میخندیم از دستت هاااا !! راستی م َ م َ گفتنت رو هم نمردیم و شنیدیم ! البته با من که نبودی !!
دو ماه پیش یه دندون دراوردی که جلوی غر زدنم رو بگیری ، الان باز بیخیال شدی ! البته عجله ای نیست .. راحت باش .. والا
سه شنبه ی هفته ی پیش برای یک سالگیت رفتیم آتلیه .. عکسای این دفعه هم مثل دفعه های پیش خییییییییلی خوشکل شد .. میخوام یه شاسی بزررررگ بزنم !
یه کم درد و دل " خیلی ها اعتراض میکنن که چرا اینقدر میبرمت آتلیه ! آخه واقعا نمیفهمم جایگاه این حرف چیه !؟! دوست دارم هزارتا عکس خوشکل و حرفه ای از تک تک لحظاتت داشته باشم .. تو همه ی زندگیمی ! هیییی از دست حرفای مردم "
مامانم چند روز دیگه تولدته ..... تولد یک سالگیت .. موندم این روز قشنگ رو با چه زبونی به خودت و خودم و بابایی و همه ی اونایی که دوستت دارن تبریک بگم ؟!! برای جشنت بگم که خودش یه داستانی شدههههههه !!!!!!! قرار بوده یه روز رویایی برام باشه ولی ......... ! بعدا اگه عمری باقی موند برات تعریف میکنم !
عجقم این کفشه رو به مناسبت راه رفتن خوکشلت گرفتیم
یعنی تا ضبط و اهرمای برف پاککن و راهنما رو داغووووون نکنی بیخیال نمیشی
منم چاره ای ندارم جز اینکه ازت عکس بگیرم ! مگه زورم بهت میرسه ؟!!!!
بادکنک بازی !!
یعنی خدانکنه جایی رو کشف کنی !! دیگه بیخیالش نمیشی ! شونصد بار از اینجا اومدی پایین و رفتی بالا !!
برای خودت میری تو ماشین بازی میکنی !! اصلنم دیگه به کمک ما نیاز نداری !!
و در آخر شاهکار جدید !! کشوی میز آینه شمعدونمون رو دراوردی !! هی با خودت این ور و اون ور میکشوندی !! تازه میخواستی برش داری و وایسی که دیگه زورت نرسید !!
پ.ن : فریباجون و زهره جون درباره ی آتلیه منظورم شما نبوداا .کسایی منظورم بود که با یه حالت بدی میگن