عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

عکس های آتلیه ی دو ماهگی

سلام مامانی امروز بلاخره رفتم عکساتو از آتلیه گرفتم .. تو این عکسا دو ماه و دوازده روزت بود عشقم و الان بعد از 5 ماه اماده شده  ! تازه 3 تاش رو فقط درست کرده درحالی که من عکسای بیشتری رو انتخاب کرده بودم ! نگاه کن مامانی اینجا چقدر کچل بودی ! تازه کچل تر هم شدی بعدش ! اینجا خیلی کوچولو بودی ولی کوچولو بودنت زیاد پیدا نیست !   * آتلیه ترنم * 9 اردیبهشت 91 _ روز عروسی علی پسرخاله ی مامانم     ...
18 شهريور 1391

علی در ترکیه

در این عکس ما در قسمت آسیایی استانبول هستیم .. پشت سر علی یک تنگه است به اسم تنگه بسفر که دریای سیاه و دریای مرمره رو به هم وصل میکنه و بین قسمت آسیایی و اروپایی استانبول قرارگرفته و اون پل هم یکی از پل های رابط بین دو قسمته. مسجد احمد سلطان   آبشاری نزدیک شهر بورسا   شهر یالوا _ پرچم ترکیه   علی با کلاه سنتی ترکها     استانبول واقعا جای قشنگیه و خیلی اونجا بمون خوش گذشت .. مردمش خیلی خوش اخلاق هستند و با توجه به رفتاری که با علی داشتند تنیجه گرفتیم که قوق العاده بچه دوست هستند .. بدون مبالفه میگم شاید بالای ٣٠ نقر ت...
16 تير 1391

عكس هاي آتلیه + غلت زدی !

  سلام مامان جون .. عکسای آتلیه ات آماده شد عشقم .. خیلی قشنگ شده .. عاشقتممم به خداا *  آتلیه پر  *نوی این عکسا چهار ماه و 4 روزته . * عکسای دوماهگیت آماده نشده هنوز (!؟)     *نفس مامان تو دیروز 5-تیر-91 ، دوشنبه ساعت 5:47 دقیقه بعد از ظهر بلاخره غلت زدی و دل مامان و باباتو خیلی خیلی شاد کردی .. دیشب و امروز صبح هم باز غلت زدی و من هر دوبارش رو به بابایی زنگ زدم و براش تعریف کردم *امشب ساعت 3 نصف شب پرواز داریم به سمت ترکیه به مدت 6 روز و از اونجا به نجف به مدت نامعلوم ..احتمالا بتونم از نجف پست جدید و اخبار سفرمون رو بزارم. * یه اتفاق خیلی خوب ب...
6 تير 1391

دغدغه.. !

سلام پسرم ١٥٨ روزه که به دنیا اومدی ، در حالیکه ٧ هزار و ٨٦٢ روز از به دنیا اومدن من و ١٠ هزار و ٧٥٥ روز از به دنیا اومدن پدرت میگذره.. چه جالب و در عین حال ترسناک.. این اختلاف هزاران روز چه تلخ به رخم میکشه روزهای بدون تو بودن رو ! روزهایی که 'من' بودم، بدون هیچ دغدغه ای ! و حالا که 'ما' هستم، برای دغدغه هایم دلم غنج میرود ...
1 تير 1391

5 ماهگی

سلام عشق مامان   امروز 5 ماه ميشه كه تو چراغ خونموني..این 5 ماه خیلی زود گذشت البته با یه نگاه دقیقتر کمی هم سخت .. روز به روز شیرینتر میشی و همه عاشقتر میشن .. قهقه های بلند و قشنگت دل همه رو میبره و کلی قربون صدقه برای خودت جمع میکنی.. کوچیکتر که بودی وقتی بابایی پرتت میکرد هوا کلی میترسیدی، خودت رو جمع میکردی و بعدش بغض و بعدشم گریهههه.. یه بار از این شیوه برای قطع کردن سکسکه ات استفاده کردیم و خوب جواب داد ولی دیگه تکرار نکردیم .. الان وقتی پرتت میکنیم هوا، یه خنده ای سر میدی که آخرش سکسکه ات میگیره! همیشه وقتی شدید میخندی سکسکه ات میگیره!    4شنبه ی هفته ی پیش (17/3/91) ساعت 12:30 شب برای ا...
27 خرداد 1391

علی کوچولو که غر نمیزنه !

سلام عزیز مامی الهی فدات شم مامانی که یه نق نقوی حسابی شدی.. قربونت برم که برای مامی اعصاب نذاشتی از بس که گریه میکنی و نق میزنی.. همش فکر میکنم ای کاش یه چیز اختراع کنن مثل مانیتور رو پیشونیت بزارم ببینم چی تو مغزته؟! مثلا نشون بده اینقدر لیتر از شکمت پر شده ! بعد نشون بده که تو الان مشکلت چیه دقیقا؟! جاییت درد میکته؟ سر درد داری مثلا؟ قکر آینده و کار و زن و زندگی دست از سرت برنمیداره ؟! داری غصه ی اجاره خونه می خوری مامان جان؟ اگه زنت قهر کرد رفت خونه ی باباش چی؟ ای خدا دیروز از بس که نق زدی گفتم پستونک رو امتحان کنم ببینم شاید گرفتی و خداروشکر هم گرفتی و امروز صبح هم باز بهت دادم گرفتی و از درصد عظیمی از گریه های تو کاسته شد ...
7 خرداد 1391

باهوش من !

سلام نینی جوووونم     نفس مامان قربونت برم که خیلی باهوش تر شدی .. همش دوست داری یکی پیشت باشه و باهات بازی کنه .. کنترل دستات برای گرفتن و نگه داشتن اشیا بهتر شده . دیزوز یه اسباب بازی که چراغش خاموش روشن میشه و آهنگ میخونه و حرکت میکنه رو برات روشن کردم و برام خیلی جالب بود که فوق العاده نظرت رو جلب کرده بود و هی میخواستی بگیریش ولی اون در میرفت . یه چند وقته که دارم باهات کار میکنم که بلندشی و بشینی ، دستات رو با انگشت اشاره ام نگه میدارم و با یا علی گفتن بلندت میکنم .. تازگیا اینقدر حرفه ای شدی که تا دستت رو میگیرم و یا علی میگم تندی سرت رو بلند میکنی و میشینی و بعد روی پاهات وایمیسی .دستم فقط حالت تکیه گاه...
3 خرداد 1391

بردمت آتلیه عشقم!

سلام نفسسس خداروشکر واکسنت خیلی خوب بود و اصلا تب نکردی ،البته برای دوماهگیت هم خوب بود .اصلا بی تابی هم نکردی خداروشکر . امروز برای دومین بار بردمت آتلیه . دفعه ی اول دو ماه و سیزده روزت بود و این دفعه هم که چهار ماه و ٤ روزته . عکسای سری اول هنوز آماده نشده ، البته خیلی هم جالب نشده بود . ولی این دفعه عکسا خیلی خوب شد . اصلا عشق عکسی . حرفه ای ژست میگیری نفسم .. خنده هات جیگرهههههه . تقریبا دو ساعت طول کشید ..چندتا عکس گرفتی.. بعد خسته شدی دیگه ژست نمیگرفتی ،  سرت رو پایین انداخته بودی و زل زده بودی به کفشات ! هرچی جیغ و پخ و دست و سر و صدا راه انداختیم هم سرت رو بالا نیاوردی .. شیر خوردی ..یه مشتری دیگه اومد .. در ح...
30 ارديبهشت 1391