دو سالگی
سلام عزیز مامان
تولدت مبارک عشقمممم
خیلی شرمنده ام که تو این مدت از وضع و حالت چیزی ننوشتم و شدیدا عذاب وجدان دارم.. تو این مدت درگیری های زیادی داشتم و همچنان دارم که یا یادم میرفت یا وقت نداشتم که سر به وبلاگت بزنم ..
پسر یکی یه دونه ی مامان ..تمام روح و عمر مامان .. مثل امروز ساعت ده و ربع صبح بود که توی کوچولو موچولو رو گذاشتن تو بغلم و گفتن اینم علی کوچولوی شما .. همون علی کوچولویی که وقتی تو شکمم بود روزی صدبار ارزوی بغل کردن و بوسیدنش رو داشتم .. همون علی کوچولوی که اونو با تک تک لباسای کوچولوش تصور میکردم .. یه علی کوچولو که حس فوق العاده ی مادرشدن رو بهم هدیه داد..
الان روزی هزار بار خداروشکر میکنم که تو رو دارم.. خداروشکر میکنم که میتونم آزادانه اونقدر بغلت کنم و ببوسمت تا جیغت دربیاد و از دستم فرار کنی..
خداروشکر میکنم از مهربونیت و بوس های رگباریت که تند تند صورتمو میبوسی ..
خداروشکر میکنم از شیطونی های بی حد و مرزت که روز به روز بهشون اضافه میشه و منو انگشت به دهن میزاره که از یه وروجک هشتاد نود سانتی چه کارها و شرارت هایی بر میاد !!
خداروشکر میکنم که بلاخره روند حرف زدن و کلمه گفتنت تو سراشیبی افتاد و پیشرفت قشنگی داری .
خداروشکر میکنم از هوش سرشارت تو استفاده از موبایل .. باز کردن عکسا و فیلم و انتخاب فیلم یا عکس مورد نظرت و تماشا کردنش !! زنگ زدن به گوشی بابا .. وقتی بهت میگم گوشیمو بیار میخوام به بابا زنگ بزنم خودت تندی میری تو منو اسمها و بابایی رو پیدا میکنی و زنگ میزنی و وقتی شروع کرد به بوق زدن میدی دستم !! گشتن تو منو ها و انتخاب بازی مورد نظرت از ماشین بازی گرفته تااا بازی ها و انیمیشن های داخل برنامه ی تانگو(یکی از برنامه های چت موبایل) !!
خداروشکر میکنم که از اصرارت برای خوردن غذاهای میکس شده دست برداشتی و یه سری از غذاهای ما رو میخوری .
خداروشکر میکنم برای دفع شدن سنگ کلیه ات .
خداروشکر میکنم که به راحتی از شیرم گرفته شدی و خیلی اذیت نشدی .
خداروشکر میکنم با رفتن من با دانشگاه زود کنار اومدی و خیلی بهونه ی منو نمیگیری.
خداروشکر میکنم سختی دوسال اول به دنیا اومدنت تموم شد واین روزها رو با استرس و سختی خیلی کمتری میگذرونیم.
و خداروشکر میکنم به خاطر تمام خوبیهاش و همه خوبیهای خانواده ی عزیزم.
علی کوچولوی دوساله من ! این روزها شدیدا با موبایلم مشغولی و هر سری ما رو متعجب میکنی!! وارد گروپهای واتسابم (یکی از برنامه های چت موبایل) میشی و "تاب تاب تیتیتی" رو میخونی و میفرستی !! یه دفعه میرم میبینم کلی صدا فرستادی و بقیه برات قربون صدقه فرستادن !! به گوشی مامان و خواهرام زنگ میزنی و میشینی یه ربع بیست دقیقه حرف میزنی و کل شارژ گوشیمو تموم میکنی یا همینجوری به یکی زنگ میزنی و خط رو باز میزاری و کل صحبت های منو بابات رو به سمع بقیه میزاری !! تلفن خونه رو هم کلا به خاطر همین باز گذاشتن خط جمع کردیم و الان بی تلفنیم!!
کار با لبتاب رو هم تا حدی بلدی که فایل مورد نظرت رو باز میکنی بعد فیلم یا عکسی که میخوای رو باز میکنی و تماشا میکنی و میبندی ! من موندم چه جوری موس لمسی لبتاب رو کنترل میکنی !
وقتی برای بابام از کارات با گوشی تعریف کردم باورش نمیشد و میخندید بهم ولی وقتی با چشم خودش دید دیگه باور کرد !!
دیگه اینکه قابلیت داری به مدت ده دقیقه یا بیشتر با لحن شعر چرت و پرتهای خوشمزه برامون بخونی !! تازه برای شعرات اسم هم میزاری .. مثلا وقتی بهت میگم تاب تاب عباسی رو بخون میگی " نهههه.. نینی" بعد من قبول میکنم و تو شعر نینی (!) رو میخونی بعد یه شعر دیگه هم داری که بهش میگی "آلا" و شونصد تا آلا رو پشت هم با لحن شعر با وزن کاملا قشنگ و بچه گونه سرمیدی!!
تو دهه ی اول محرم بابایی چند روز تو رو با خودش برد حسینیه و تو مراسم "مشق" و طبل زنی رو دیدی و شمشیر دستت گرفتی .. الان تمام لحن های طبل زنی مراسم مشق و مشعل برداشتن رو با دهنت میزنی و یه چندتاش رو روی طبل یا هر سطح صداداری میزنی ..
برای فهموندن منظورت از کلمات متقاطع، اشاره ی دست و پا و تمام هیکل کوچولوت استفاده میکنی. یه چند نمونه از شیرین زبونیای متقاطعت تو ذهنمه که الان برات تعریف میکنم .. یکی از بازیای هیجان انگیزت با بابایی اینه که میرید زیرپتو و همدیگرو قلقلک میدین و گازگرفتن های فوق العاده آروم میگیرید (از وقتی این بازی رو میکنید گازهای یه دفعه ای و محکمت به یک صدم رسیده) . دیشب موقع بازی به بابایی گفتی " بابا.دب. ماما. عم" یعنی بابایی بریم زیر پتو که مامان ما رو نخوره !! (دب=طب..معنی فارسی = بیا تو . عم=عمیه .معنی فارسی=اصطلاح بچه گونه برای غذاخوردن یا غذا )
امروز وقتی چشم بابایی رو دور دیدی تمام برگه هایی که بابایی برای کارهاش نت برداری میکنه رو از رو دیوار محل کارش کندی .. وقتی بابایی اومد و اه از نهادش برخواست برای تغییر موضوع ازش یه برگه و چسب خواستی که بچسبونی به دیوار و گفتی " بابا.دبس.عب.اوا ؟؟ " (دبس=چسب - چسب زخم .... عب=ورق –برگه کاغذ –هرگونه خودکار یا مداد (وجه تسمیه اش برمیگرده به خاله جونیات که وقتی دست به دفتر و خودکاراشون میزدی بهت میگفتن نه عیبه!!) .. اوا =یه اصطلاح بچه گونه برای نشون دادن درد مثل "اوخ" ) حالا معنی کلی = برگهه زخم شده باید براش چسب زخم بزاریم ؟؟!! الهی فدات شم مامان که کلی خندیدم از این حرفت و این ربط دادن . قربونت برم که برای دل دردت هم باید چسب زخم بزاریم رو شکمت!
مامانی این روزا، روزای امتحانای ترم منو و باباییه که اصلا همکاری نمیکنی و تا جزوه یا خودکار دستم میگیرم از دستم میکشی و پرت میکنی ..یا میخوای تو هم حتما تو همون برگه ای که من مینویسم بیای خط خطی کنی !! دم به دم تشنه ات میشه و اب میخوای !! هوس میوه و خوراکی میکنی !! دلت هی بازی میخواد و الی آخر ! خدایی اگه تو طول ترم درس نمیخوندم الان کلاهم پس معرکه بود !!
از اخبار این روزها دیگه اینه که شدیدا درگیر کارای عروسی خاله کوثر هستیم که اگه خدا بخواد حدود سه هفته ی دیگه مراسمه، ان شالله همه چی به خوبی سپری بشه.
از جشن تولدت بگم که موندم چه کار کنم؟ شدیدا درگیر امتحان و کارای عروسی هستم و اصلا نمیرسم جشن بگیرم و از طرفی هم اصلا دلم نمیاد تولد دوسالگیت رو جشن نگیرم .. شاید اگه خدا خواست بعد ازمراسم عروسی, با اختلاف حدودا یک ماه از روز تولدت برات جشن بگیریم!
اینم چندتا عکس از حدودا سه چهار ماه اخیر :
بابایی به مناسبت قبولی ارشدش تو دانشگاه و رشته ی مورد علاقه اش، به صرف شام دعوتمون کرد فست فود باما_ ١٩ شهریور ١٣٩٢
تو ماشین_٢٢ شهریور ١٣٩٢
حیاط خونه ی پدرم _ ٢٩ شهریور١٣٩٢
قربون خمیازه ات وروجک من _ ٣٠ شهریور١٣٩٢
دست کوچولوی خوشکلت _ ١ مهر ١٣٩٢
رخت خوابا رو ریختی بیرون رفتی اون تو چی کار اخه ؟؟؟!! _ ٥ مهر ١٣٩٢
فکر کنم تو گرما خوابیدن رو سرامیک اونم زیر میز حال بده هاااا !! _ ١٤ مهر ١٣٩٢
قربون ذوق کردنت شیظون بلای من_شهربازی رنگین کمان _ ١٦ مهر ١٣٩٢
خوشتیپ مامان ـ روز عید قربان ـ حیاط خونه ی پدربزرگم – 23 مهر 1392
شما و محمد مهدی در حال بازی تو خونه ی محمد مهدی اینا _ 25 مهر 1392
شیظنت بالای رخت اویز چپه شده !! 7 ابان 1392
روکش سطل زباله اتاقت رو دراوردی و پوشیدی !! _17 آبان1392
شب سوم محرم تو حسينيه
آش پزون مامانم اینا تو روزهای محرم _ 18 آبان 1392 (5 محرم)
بین دسته های عذاداری - کنار مشعل – حزم حضرت معصومه - يكي از شبهای اخر دهه اول محرم
شام غریبان
ژست غمگینتوووو عشقه !! _ 3 آدر 1392
کبوتر بیچاره رو له کردی تو دستات !! 5 دی 1392
ذوق کردی این همه لوگو رو خودت تنهایی بهم چسبوندی _ 7 دی 1392
10 دی 1392
وای که چقدر چلوندنت حال میدههه !! 21 دی 1392
بازم تولدت رو تبریک میگم مرد کوچولوی من ! عاقبت به خیر شی مادر !