عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

20 ماهگی

1392/6/26 22:13
نویسنده : مامان علی
1,695 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازپسر مامان

مامانم بیست ماهگیت مبارک پسر بانمکم .. قندعسلم ..


خیلی وقته که از نوشتن عقب افتادم چون نت خونه قطع بود و فرصت نبود که وبلاگتو آپ کنم ..

جونم برات بگه که تو این مدت تو خیلی آقاتر شدی .. باهوش تر شدی .. جیگرترتر شدی !! دو تا دندون دراوردی .. تقریبا تمام خواسته هات رو به ما میفهمونی .. یه سری کلمات به لغتنامه ی کوچولوت اضافه شدن از جمله عمه ..عمو.. مای(آب).. بای بای..هب (خب) .. وقتی خوشحالی و میخوای خودتو واسه من و بابات لوس کنی،بابامیثم رو باباتی و منو مامانتی صدا میکنی .. یک دوسه میشمری و میگی اِ دو دِه .. تلفن دستت میگیری و یه ریز الو الو میکنی و ازخودت جمله های من دراوردی میزنی .. بهت میگم علی فلان کارو میکنی خب؟ تو هم سرتو کج میکنی و میگی هب !! عاشق بازی و شیطونی هستی !! هرجایی که دستت نمیرسه میری سطل زباله ی اتاقت رو میاری چپه میکنی و روش وایمیسی .. یه مدت بیست و چهار ساعته این سطله دستت بود و هرجا میرفتی دنبال خودت میکشیدی تا اینکه دیدیم جریان خیلی خطری شده بردم قایمش کردم .. الان صندوق صدقات رو میزاری زیرپات !! با موتور شارژیت تقریبا میتونی حرکت کنی ..

دیگه از خودمون بگم و اتفاقات این مدت ..

 روز عید فطر که میشد 18 مرداد بله برون خاله شیما بود و همون روز عقد محرمیت هم کردن یه جورایی دیگه خاله شیما هم از دستمون رفت !!!

22 مرداد چهارمین سالگرد ازدواج  منو بابایی بود که اصلا نفهمیدیم چه جوری گذشت .. نه کیکی نه کادویی ..

5 شهریور نتایج کارشناسی ارشد اومد و بابامیثم خوشبختانه تو اولین انتخابش فارابی دانشگاه تهران ، روزانه قبول شد و ما بسی خرسند گشتیم که هم روزانه است و هم تقریبا بیست و پنج دقیقه فاصله دارد از قم و نزدیک است !!

10 شهریور بابامیثم برای اولین بار بعد از 4 این چهارساله  به مدت سه شب از ما جدا شد و به یه سفرکاری به عراق رفت ما هم به خاطر گرمای بیش از حد اونجا و اینکه اصلا معلوم نبود این سفر چقدر طول بکشه و امکان داشت موقع جشن عقد شیما هم نباشیم، نتونستیم بابامیثم رو همراهی کنیم.. تو این مدت خونه ی مامانم بودیم و تو کاملا بر خلاف انتظارم نه فقط بهونه ی باباتو نگرفتی بلکه منم فراموش کردی و همش در حال بازی با خاله هات بودی و فقط فقط موقع شیر یادت میافتاد مادری هم داری !!  هر چی صدات میکردم ومیخواستم بغلت کنم منو با دستت پس میزدی وجیغ میکشیدی و میرفتی دنبال بازی !!!!!! خداروشکر بعد از اون سه روز که به خونه برگشتیم روابطمون مثل قبل شد !

15 شهریور جشن عقد خاله شیما بود.. کت و شلوار و جلیقه و کراوات  تنت کردم ..بابایی هم برات کفش و کمربند، ست لباست اورد و حسابی ترکوندی .. هر کی تو رو میدید به مرز ضعف کردن میرسید بس که بانمک و خوشتیپ شده بودی ..اونقدر سرم شلوغ بود که حیف با دوربینم یه دونه عکس هم نگرفتم که الان بزارم اینجا ولی باز خوشبختانه اتلیه که رفتیم یه دونه عکس تکی هم ازت گرفت .. موهاتم ژل زدم و دادم عقب .. اصلا یه چی میگم یه چی میبینی!! جنتلمن واقعی !! خداروشکر جشن عقد شیما هم به خوبی گذشت و الان خاله شیما با همسرش رفته مشهد ..

منم از این ترم ان شالله اگه خدا بخواد قراره درسم رو ادامه بدم و امسال هم من دانشجوم هم بابا .. ان شالله که اذیت نشی و اذیت نکنی !!

تو ماشین عشق اینی که سرتو از شیشه ببری بیرون .. کیییف میکنی !!

وسایل رو قایم میکنی و میگی "راااح"  (رفت)  بعد درش میاری و میگی "دی" و کلی حال میکنی از این بازیه !!

علاقه زیادی داری که جوراب بپوشونی به بابایی ! مخصوصا جوراب خودتو !! به زور و با زحمت زیاد موفق شدی  دو تا از انگشتای بابا رو با جورابت بپوشونی !!

خیلی آقا شدی و اگر کسی جلوت لباس عوض کنه سریع تذکرمیدی و میگی "عیب" !! یه بار با رقیه دنبال بازی میکردید و اون در حال دوییدن دامن لباسش رو داد بالا !! سریع وایسادی و چندبار تکرار کردی "عیب" !!

 حالا بریم سراغ چندتا عکس 

پارک درختی کنار خونه ی مامانم اینا

 

تازه از خواب بیدار شدی خمیازه

 

خاوه- خونه ی پدر عمو احمد

 

خندهچشمک

اولین باری که رفتیم خونه ی جدید جدوت (بابای بابامیثم)

 

اولین باری که تو دستشویی پی پی کردیخجالتنیشخندهورا

سوار کالسکه ی عروسکت شدی اشاره میکنی هلم بده !!متفکر

 

روزی که رفتیم فرودگاه استقبال بابامیثم .قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مامان آویسا
28 آبان 92 14:09
آخه تو كجا بودي خوشگلي حسابي نگرونمون نكردي و دلتنگ خدارو شكر كه در اين مدت اتفاقاي خوب خوب براتون افتاده حسابي بزرگ شدي و نازنازي ماماني كلي تعريف كردي از روز عروسي علي جون دلمون ضعف رفت كاش عكسشو داشتي
مامی مائده
30 آبان 92 0:07
ای جووونم دلم حسابی تنگ شده بود واسه این گل پسر و مامانش مامان مهربون یه عکسم از اون تیپ خوشگل علی جون میذاشتی دلمون آب شد کهههه
اشراق مامان علیرضا
30 آبان 92 21:02
چه عجب دختر دایی ماشالا به این پیسل که روز به روز خوشکل تر میشه روز جشن شیما واقعا علی کوچولو خوشتیپ شده بود علیرضا به دنیا بیات نمیتونه با علی کوچولو بازی کنه اما بزرگ که بشن میتونن دوستای خوبی برای هم بشن
زهره (مامان کوروش)
2 آذر 92 17:20
به به! خوش اومدین بابا! هر وقت اومدم نبودین!!! چقدر علی با نمک تر شده ماشالااااااااااااا. ایشالا خواهرتم خوشبخت بشه! خودت میخوای جی بخونی؟ منم ارشد شرکت کردم امسال ولی کیه که قبول بشه؟
مامان علی
پاسخ
ممنون زهره جون.. دارم نرم افزار میخونم ان شالله شما هم سال دیگه قبولی
خاله ی عزیزت
7 آذر 92 11:57
سلام عزیزم علی جون دلم برات تنگیده خوشچیل خاله فدات *خاله زینب*
مامان محمد پارسا
7 آذر 92 22:19
قربون این گل پسر خدا حفظش کنه
غدیر
10 آذر 92 23:14
تو چرا نگفتی آپ کردی ؟؟؟!!! فدای این بچه با نمک بشم من که تازگیا لجباز شده قبول نمیکنه بگه عمه
مامان محمد پارسا
12 آذر 92 9:47
سلام ماشاالله به این گل پسلی ببوسش مامانی
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
13 آذر 92 17:02
وااااااااااااااااااااای سلاااااااااااااام... چقدر دلم براتون تنگ شده بود منتظرتون بودم بیشمار عقد خاله جون مبارک باشه... منتظر عکست هستیم خاله جونم.. بووووووووووووووووس دیگه تاخیر نداشته باشینا
خانمx
14 آذر 92 10:10
سلام ما يه وبلاگ هنري(نماكاري با مواد تزييني) تشكيل داديم خوشحال ميشيم ازش ديدن كنيد و نظرتون رو درباره كارهامون بگيد مطمئن باشيد از ديدينش لذت ميبريد
فاطمه مامان آیلین
18 آذر 92 15:41
علی جون کجایی پس ؟
دخمل جیگرطلا
20 آذر 92 13:57
ماشالله چه بزرگ شدی عسیسم
دخمل جیگرطلا
20 آذر 92 13:58
آپیم
مامان مهنا
27 آذر 92 18:07
کجایی تو دختر ای قربون این قند عسل
شیما - خاله ·٠•●♥علی♥●•٠·
14 دی 92 19:27
سلام عچقمممممممممممممممممممممم الهی قرررررررربوووووووووونت برممممممممممم
امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
26 دی 92 15:19
تولدت مبارک