16 ماهگی و ما فیها !
سلام همه ی هستی من
شانزده ماهگیت مبارک پسر مهربون مامان ..
مامانی تقریبا یکی دو هفته ی پیش دندون ششمت بعد از مدت ها که ورم کرده بود رونمایی شد و کلی خوشنود گشتیم .. روند کندی تو دراوردن دندون داری عجقم !! تند تند همه رو دربیار دیگه مامانی که راحت بتونی غذا بخوری !!
بلاخره بلاخره اولین کلمه ی با هدفت رو گفتی .. هووووراااااا !!! و اونم کلمه ی " دو دو " می باشد ! به معنای " توپ " !! اونم مدیون خاله زینب هستیم که بهت یاد داد !! وووااای اگه بدونی چقدر ذوق میکنم وقتی ازت میپرسم این چیه و تو میگی دودو !! فکر کنم یه هفتصد هشتصد باری تا حالا ازت این سوالو پرسیدم !! ای خداااا کی میشه زبونت باز بشههههه !!! ماشالله شنواییت بیست بیسته ولی نمیدونم به کی رفتی که هنوز حرف نمیزنی !! البته یه کلمه ی دیگه هم هست که الان یادم اومد .. وقتی میخوای بهم غذا بدی وقاشق بزاری ذهنم لباتو به هم فشار میدی و میگی "نم نم " ( دقیق ادای منو درمیاری. کاری که من موقع غذا دادن بهت میکنم ) !!!!
وقتی تو ماشین هستیم و بابایی از ماشین پیاده میشه از پشت پنجره به بابا اشاره میکنی و با ناراحتی و آروم میگی " مامااه ماماه" هرچی هم بهت میگم باباااا تو باز حرف خودتو میزنی !!!
یه چند وقتی هم هست که وقتی صدام میکنی میگی " ام نَ " که اولش فکر میکردم منظورت همون آمنه ست ! ولی الان دیگه وقتی با باباتم حرف میزنی و چیزی ازش میخوای همینو میگی !! حالا شایدم واقعا داری اسمم رو میگی !!
مدام به نمیدونم چی اشاره میکنی و میای دستمو میکشی و بلندم میکنی و هی به این ور و اون ور اشاره میکنی !! هی بهت میگم مامان اینو میخوای با چشم و ابرو و نق منظورتو میرسونی که یعنی نه !! باز به همین منوال تا از یه چیزی خوشت بیاد و باهاش مشغول بشی که عمرا میدونم اون چیزی نیست که منو به خاطرش بلند کردی !!
از نینیگیت با هر آهنگی دستتو تکون میدادی تا الان که ماشالله رقاص حرفه ای شدی !! رقص پا و قر و ... با ریتم دور خودت میچرخی و بله دیگه .. چشم ننه ات روشن !
وروجک خان یادگرفتی مداد دستت میگیری و خط خطی میکنی !! صندلی و مبل و در و دیوار و کاغذ و هر چی دستت بیاد رو خط خطی میکنی .. من و بابایی هم همون اول که دیدیم مداد گرفتن رو شروع کردی تندی رفتیم یه دفتر نقاشی و یه جعبه مداد رنگی برات خریدیم و گذاشتیم جلوت که نقاشی بکشی .. ولی متاسفانه بعد از این که یه کم خط خطی میکنی مداد رو ه میزاری تو دهنت و نوک مداد رو میخوری یا میری رو در و دیوار خط خطی میکنی .. واسه همین فعلا مدادرنگی هاتو جمع کردم تا یکم بزرگتر بشی!
و این هممممم شاهکار هنری آقای عـلــــــــي ايـرانــــــي
مامانم اینقدر عاشق مهربونیاتم که خدا میدونه .. وقتی گریه میکنم حالا چه الکی چه راستکی خیلی ناراحت میشی و با نگرانی منو به بابایی نشون میدی و میگی مامااه ! بعد که بابایی بهت میگه برو بوسش کن میای سرمو تو بغلت میگیری و بوسم میکنی و همونطور که بغلم کردی با دست میزنی پشتم که ارومم کنی !! الهی فدات بشم پسر مهربونم .
روز چهارشنبه 25 اردیبهشت92 با مامان و آجیا رفتیم بوستان علوی و جوجه کباب کردیم و خوردیم و کلی خوش گذشت و تو هم حسابی بازی کردی .. خاله زهرا حسابی با تاب و سرسره ها بازیت داد و بعدشم کلی توپ بازی کردی !! دیگه داری کم کم فوتبالیست حرفه ای میشی .. خیلی خوشکل دنبال توپ میدویی و شوت میکنی و با توپ حرکت میکنی.
بوستان علوی ـ 25 اردیبهت 92
فوتبالیست کوچولو !!
روز جمعه 27 اردیبهشت 92 با آقا مازن و زهراجون و رویا و محمدمهدی رفتیم محلات .. از صبح راه افتادیم و رفتیم سرچشمه .. همونجا ماهی کباب کردیم و ناهارمونو خوردیم و تا عصر اونجا موندیم و شما بچه ها حسابی بازی کردید و من و بابایی هی باید دنبالت میدویدیم که جای دوری نری ! عصر یهویی هوا طوفانی شد .. باد خیلی وحشتناکی می اومد و کلی از شاخه های درختا کنده شد !! ما هم تندی جمع کردیم و رفتیم تو ماشین .. رفتیم از چند تا گلخونه دیدن کردیم و بعدش رفتیم بلال خوردیم و برگشتیم .
حالا عکسا :
سرچشمه ی محلات ـ 27 اردیبهشت 92
خیلی دوست دارم بدونم اینجا از چی بدت اومده که اینقدر صورتت در هم شده!
الهی من فدای ژستت بشم
این کاکتوسای رنگی فوق العاده خوشکل بودن .. خیلی دوست داشتم بخرم ولی هر گلخونه ای که میرفتیم میگفتن فروشی نیست و فعلا در حال تولید هستن !
چند روز پیش رفتیم یه میله ی بارفیکس خریدیم و تابی که خاله شیما برای تولدت کادو داده بود رو نصب کردیم.. خیلیییی از تاب بازی خوشت اومد و قبول نمیکردی پایین بیای !!
علی کوچولوی بد غذای چرکول در حال غذا خوردن !!
اینجا هم طبق معمول غذاتو قورت ندادی و دوساعت تو دهنت نگه داشتی ، در عین حال بازی هم میکنی ! یه بازی از نوع آب بازی !! دل هم نمیکندی !! آخرشم به زور متوسل شدیم و آب رو بستیم !
یه روز صبح که از خواب بیدار شدی و من تو آشپزخونه مشغول کار بودم بغلت کردم و گذاشتمت رو اپن که صبحانه ات رو درست کنم یهو دیدم اینجوری شدی !
خونه ی پدربزرگت از عموت خواستم که یه دونه از کبوتراشون رو بیاره که تو باهاش بازی کنی .. کلی از کبوتره خوشت اومده بود و براش ذوق میزدی و میخندیدی .. از دور بوسش میکردی و با احتیاط دستش میزدی .. اینجا هم داری میبوسیش !
یکی از معدود بارهایی که گذاشتمت تو جات و تو بدون اینکه شیر بخوری خوابیدی !! خیلیییییییی خوشحال شدم و نعجب کردم که خوابت برد !! چون تو برای خوابیدن مخصوصا خواب شب باید حتما شیربخوری تا بخوابی !!
و در آخر !!!! بازم شاهکار علی آقا !! تزیین الویه ی مامان با یه دونه خیار قلمبه !! یعنی ما غش کرده بودیم از خندههههههه !!!