نوروز 1392 و مسافرت به نجف اشرف
سلام علی جانم
پسرم، سال 1391 تموم شد و پا به سال 1392 گذاشتیم .. امیدوارم امسال سال خوب و قشنگی برای همه مون باشه !
ما روز 29 اسفند از مشهد رسیدیم به خونه و همون روز قبل از اینکه حتی چمدون ها رو از ماشین خالی کنیم ، با تموم خستگیهامون رفتیم وسایل سفره هفت سین رو خریدیم .. 3 تا ماهی کوچولوی خوشکل .. سبزه و سیر وسنجد و... . برگشتیم به خونه ی قشنگمون که حسابی دلم براش تنگ شده بود و سریع سفره رو پهن کردیم .. برای اینکه دستت نرسه و خراب نکنی سفره رو روی اپن انداختم !
روز 30 اسفند ، تقریبا ساعت 2و نیم تحویل سال بود .. دوست داشتم اون موقع خونه ی خودمون باشیم .. اصلا حواسم به ساعت نبود و متاسفانه لحظه ی تحویل سال مشغول اتو زدن لباست بودم !! خلاصه بعدش رفتیم خونه ی مامانم عید دیدنی ! مامانم اینا سحر دوم اسفند پرواز داشتن به سمت نجف ! شب اول فروردین رفتیم باهاشون خداحافظی کردیم .. روز دوم اسفند صبح ، یهویی دلم خیلی گرفت .. از طرفی نبود مامان و آجیا تو کل روزای عید و از طرفی دلتنگی شدیدم برای باباجونم باعث شد همون لحظه تصمیم بگیریم که با دایی اینا که همون شبش با ماشین عازم نجف كربلا بودن راهي بشيم !! البته يه ماه قبلش ما احتياطي ويزا گرفته بودیم . خلاصه به دایی سعید زنگ زدیم و باهاشون هماهنگ شدیم .. خلاصه ساعت ده شب با دایی سعید و خانواده اش ، دایی حسن و خانواده اش , بابابزرگ و مامان بزرگم و دایی حسین با یه مینی بوس توریستی ، حرکت کردیم ! ٣ فروردین ما دیگه نجف بودیم و کنار خانواده ی عزیزم !
حرم امام علی (ع) عزیزتز از جانم _ عاشق این ایوون طلایی هستم!
بین الحرمین _ پشتت حرم حضرت عباس
دو هفته نجف بودیم و یه شب فقط رفتیم کربلا .. موقع برگشت هم دیگه با دایی اینا برنگشتیم چون با ماشین یه کم اذیت شدیم واسه همین برای ١٦ فروردین شب بلیط هواپیما گرفتیم و برگشتیم ! تو این مدت خیلی شیطونی کردی !! مدام از پله ها بالا و پایین میرفتی !! منم مجبور بودم همش دنبالت باشم تا خرابکاری نکنی .. البته خرابکاری که حسابی کردی !! روز اول که رفتیم حرم ، موقع برگشت یه طوفان شنی به پا شد که از نگرانی تو نزدیک بود دق کنم !! نفس که میکشیدیم دهنمون پر از خاک میشد !! خداروشکر فردا صبحش هوا خیلی بهتر شده بود ! اونجا فوق العاده بی اشتها شده بودی و کلی سر این قضیه اذیتم کردی !! هر کی تو رو میبینه میگه وااای چقدر لاغر شدهههههه! چقدر آب شدهههه !!! منم باید کلی توضیح بدم که هیچی غذا نمیخوره،خیلی شیطونه و حرکت و فعالیتش فوق العاده زیادهههه !! اینقدر این حرفو شنیدم که با خودم عهد کردم دیگه به هیییچ مادری نگم بچه ات لاغر شده !! خود مامانه کم غصه میخوره تازه حرف و سرزنش مردمم باید تحمل کنه !! خلاصهههه این مسافرتمون مزیتش زیارت بود و دیدن بابای مهربونم !
رستوران سوباط - نجف
اینجا در حال بدرقه ی دایی اینا هستیم
بلاخره بعد از مدت ها دوری از خانه برگشتیم به شهر و دیار خودمون !! انصافا همون نصف شبی که رسیدیم قم ، تازه بارون اومده بود و هوا تمیز تمیز بود ! خیابونای خیس و آشنا اینقدر احساساتیم کرد که کلی قربون صدقه ی زادگاه قشنگم رفتم !