باهوش من !
سلام نینی جوووونم
نفس مامان قربونت برم که خیلی باهوش تر شدی .. همش دوست داری یکی پیشت باشه و باهات بازی کنه .. کنترل دستات برای گرفتن و نگه داشتن اشیا بهتر شده . دیزوز یه اسباب بازی که چراغش خاموش روشن میشه و آهنگ میخونه و حرکت میکنه رو برات روشن کردم و برام خیلی جالب بود که فوق العاده نظرت رو جلب کرده بود و هی میخواستی بگیریش ولی اون در میرفت .
یه چند وقته که دارم باهات کار میکنم که بلندشی و بشینی ، دستات رو با انگشت اشاره ام نگه میدارم و با یا علی گفتن بلندت میکنم .. تازگیا اینقدر حرفه ای شدی که تا دستت رو میگیرم و یا علی میگم تندی سرت رو بلند میکنی و میشینی و بعد روی پاهات وایمیسی .دستم فقط حالت تکیه گاه رو داره و خودت زور میدی و بلندمیشی .
دیروز خواستم بهت یه کم آب پرتقال بدم .. یه کوچولو با قاشق بهت دادم اونقدر صورتت کج و کوله شد که یاد موقعی افتادم که بهت قطره ی فلج اطفال دادن. فکر کنم سر غذا خوردن خیلی باید با هم کلنجار بریم
یه هرازچندگاهی میریم تو اتاقت یه دوری میزنیم تا خیلی متروکه نمونه ! کی میشه که شبا بخوابی تو تختت؟ گهواره ات دیگه برات کوچیک شده و یه چندوقتیه که میخوابونمت روی تخت خودمون . از بس که جا تنگه نمیشه تکون خورد .. عمودی عمودی باید خوابید !
تازگیا یه خنده هایی میکنی که میخوام فقط بچلونمت .. بیشتر هم برای بابایت اینجوری میخندی .. خنده های سایلنتت داره کمتر میشه ! بعضی وقتا که بابایی نگهت میداره تا من به کارام برسم، وقتی صدای خنده هات میاد بیخیال کارام میشم میام میشینم کنار تو و بابایی که از خنده های قشنگت لذت ببرم.
راستی مامانی ، امروز عروسی دختر عمه ام ( ندا ) ست. امیدوارم پسرک خوبی باشی و بهمون اونجا خوش بگذره چون عروسی بهترین همبازی و دوست کودکی منه !
فدای تو