کوچولوی دوست داشتنی من !
سلام عمرم
کوچولوی 3 ماه و 20 روزه ی من،قشنگترین بهونه ی من برای بودن،هستی من ، عاشقانه دوستت دارم.. نفس های تو تضمین بودنمه!
دوست دارم برات از الانت بگم .. بعضی وقتا فکر میکنم که تو در آینده چقدر علاقه برای خوندن این مطالب داری !؟ .. اصلا اهمیت میدی یا نه !؟ .. اصلا برات جالبه که مادرت تو روزهای کودکیت چه احساساتی داشته یا نه !؟ خودم که خیلی دوست دارم خاطرات بچگی و احساس مامانم نسبت به خودم رو بدونم و همیشه موقعی که مامانم از بارداری یا نوزادیم میگه خیلی ذوق زده به حرفاش گوش میدم..
این روزها ، من و تقریبا هر روز بعد از ظهر مهمون خونه ی مامانم هستیم و اگه یه روز نریم، مامانم زنگ میزنه و میگه که دلش حسابی برات تنگ شده و گله میکنه که چرا نرفتیم .. تا وارد خونه ی مامانم میشیم ، مامانم و خاله هات سریع تو رو از بغلم میگیرن و کلی ماچ و بوس و ذوق و بکش بکش دارن ! سر نگه داشتن تو خیلی وقتا غوغاست !
هفته ی دیگه برای عروسی پسر دایی بابا میثم (مصطفی) میخوایم دو روز بریم مشهد.. فامیلهای مادری پدرت قراره برای اولین بار تورو ببینن..
از پیشرفتات بگم که از وقتی که تو رو روی تشک بازیت میزارم حرکات دستت هدفمندتر شده .. وقتی عروسکی رو جلوت نگه میدارم اول تند تند دستات رو تکون میدی بعد بهش ضربه میزنی بعد سعی میکنی که بگیریش، میگیریش و بعد از چند لحظه از دستت در میره .. اولین باری که پای عروسکی که از بالای سرت آویزون شده بود رو گرفتی اونقدر ذوق زده شدم که بابا میثم رو از خواب بیدار کردم و سریع هم ازت عکس گرفتم ..
یه چند وقتی هست که علاقه شدیدی به خوردن دستات داری .. دستات رو به هم میگیری و میبری طرف دهنت و یه شالاب شولوبی راه میندازی که از خنده روده بر میشم .. تا میام بالای سرت و نگاهت میکنم یه خنده ی خوشکل بی صدا همراه با ذوق میکنی که اونقدر هیجان زده میشم که محکم میبوسمت و فشارت میدم .. یه بار از زور فشارم ناله ات دراومد !! بعضی وقتا که باهات بازی میکنم یه خنده ی صدا دار بانمک میکنی مثل هه هه که ذوق مرگ میشم و دلقک بازیم رو شدت میدم که بیشتر صدای خنده ات رو بشنوم ولی تو ساکت میشی و با تعجب بهم نگاه میکنی !
شبها تقریبا ساعت یک و نیم میخوابی .. حدودا از ساعت 12 و نیم شروع میکنم به خوابوندنت .. بغلت میکنم و طول هال رو اونقدر میرم و میام تا خوابت ببره .. بعضی وقتا که خسته می شم و احساس میکنم که دیگه خوابت برده میرم جلوی آینه و میبینم عشقم چشاش بازه بازه .. یه احساس همراه با هق هق بهم دست میده که نمی دونم خنده است یا گریه !؟ گریه از خستگی و خنده از بلا بودنت ! اصلا روی پا یا توی گهواره ات خوابت نمیبره !
رژیم غذایی من برای جلوگیری از نفخت کماکان ادامه داره و غذای ما شده یا مرغ یا ماکارونی ! نه قرمه سبزی نه قیمه نه بادمجان نه لوبیا نه آش نه خیار نه کاهو نه کلم نه شیر نه خامه نه گوجه سبز نه آجیل ..!
اینم چندتا عکس :
رو تشک بازیت اونفدر دور خودت میچرخی که یه بار اومدم دیدم اینجوری گیر افتادی !
رستوران آترین.. ١٢ اردیبهشت ٩١
رو دامن عروس .. عروسی دوستم لیلا .. ٨ اردیبهشت٩١
نفسم با کروات
آخ قلبم .. قلبم !