علی در 71 روزگی !
علی مهربونم
سلام عزیزم .. کوچولوی نازم روز به روز داری شیرین تر میشی و من عاشق تر ، دلبری می کنی و من نازت رو با جون و دل میخرم .. عاشقتم وقتی برام میخندی ، عاشقتم وقتی برام با ناز آغو آغو می کنی ، عاشقتم وقتی موقع شیر خوردن به چشمام زل میزنی ، عاشقتم وقتی به بدنت کش و قوس میدی .. یه جور بانمکی میشی که میخوام بخورمت .. بعضی وقتا اینقدر از حرکاتت هیجان زده میشم که نمی دونم چی کار کنم ، دوست دارم محکم بغلت کنم و فشارت بدم .. گازت بگیرم ولی تو هنوز برای این نوع بلاها خیلی کوچولویی .. واقعا نمیدونم این هیجانم رو چه جوری تخلیه کنم !
امروز تو 71 روزته .. خیلی زود داری بزرگ میشی .. بعضی وقتا فکر میکنم زمان داره میدوه و من به اندازه ی کافی از نینیگیت لذت نمیبرم .. دوست دارم لحظه لحظه ی بودنت رو احساس کنم تا بعدا که بزرگتر شدی حسرت این روزا رو نخورم .. عکسای دو سه روزگیت رو که می دیدم نزدیک بود اشکم دربیاد از دلتنگی اون روزا .. زنداییم میگه سختی نکشیدی از بچه داری که اینقدر از لذتش تعریف می کنی ولی به خدا کشیدم .. شب بیداری کشیدم .. مریضی کشیدم .. بیمارستان کشیدم .. گریه ها و بی قراریهات رو دیدم .. از خوب شیر نخوردنت کشیدم ولی خنده هات اونقدر بهم انرژی میده ، اونقدر هیجان بهم میده ، اونقدر لذت میبرم که حتی یک لحظه هم دوست ندارم ناشکری کنم ..
ممنون که بهم افتخار مادری دادی
علی کوچولوم بعد از برگشتن از بوستان
علی کوچولوم با عینک عروسکش ( اصلا از عینک خوشت نیومد !)
بابای مهربونت بعد از خوردن سیب زمینی زغالی یه صفایی هم به صورتت داد (!)
علی کوچولو موقع دلبری .. وقتی میخندی خیلی تکون میخوری .. نمیتونم یه عکس واضح ازت بگیرم !
علی کوچولو در حال آغو بازی !
علی کوچولو با نگاه دخترکش !
علی کوچولو برای اولین بار تو تختت !
علی کوچولو در حال پرواز
این هم عکس سوغاتی های بابام که قول گذاشتنش رو داده بودم.
اینم گیفت هایی که برای سیسمونیت درست کردم .. خیلی وقت برد ولی ارزشش رو داشت، البته خاله زهرا و خاله زینب هم خیلی کمکم کردن.
خدایا شکرت