این روزها !
سلام کوچولوی عزیزم
قربونت برم كه روز به روز داری شیرین تر و باهوش تر میشی .. امروز 56 روزته و جمعه باید بریم واکسنت رو بزنیم .. خیلی استرس دارم .. طاقت بی تابی ات رو ندارم .. خیلی وقته که خوب شیر نمیخوری و همش موقع شیر خوردن به خودت میپیچی، دستات رو تکون میدی و پاهات رو محکم به هم فشار میدی .. میترسم رشد این ماهت خوب نباشه شبا هم که اکثرا تا یک و نیم بیداری و گریه میکنی بعدش از خستگی حدود سه ساعت میخوابی و دوباره بیدار میشی .. از ساعت 6 و نیم به بعد هم دیگه هر نیم ساعت یک بار بیدار میشی .. دلم برای یه خواب خوب حسابی تنگ شده .. بابایت ساعت 11 شب دیگه بیهوش میشه و من با اینکه می دونم فرداش از 7 و نیم باید بره سر کار و کلی هم خسته میشه ولی از بی خیال خوابیدنش کلللی حرص میخورم ! دیگههه کلی جریانات داریم واسه خودمون ما سه نفر !
بابایی من از عراق اومد و کلی برای تو سوغاتی اورده .. خیلی خوش به حالته که اولین نوه هستی و همه عاشقتن .. برات دو تا سرهمی خوشکل اورده که متاسفانه یکیش کوچیکته ، 4 تا کفش (!!) و یه چیز دیگه که هرچی فکر میکنم نمیدونم اسمش چیه ..یه سبد(!) که چرخ و دسته داره ! حالا در اولین فرصت که عکسای دوربین رو خالی کردیم عکس سوغاتی هات رو اینجا میزارم .. تازه من یادم اومد که نه از سیسمونیت نه از اتاقت هیچی عکس اینجا نذاشتم .. اونم در اولین فرصت میزارم .
قراره برای عید بریم کربلا و نجف .. انشالله که درست بشه و بریم .. راستی چهارشنبه هم عروسی دختر دایی مامانمه .. انشالله که نینیه خوبی بشی و عروسی بهمون خوش بگذره!
فدای پسرکمم