آووو !
کوچولوی باهوشم ، ساعت هفت و ربع دهم اسفند 90 ، تو 44 روزگی با کلی تلاش و کوشش و چندبار باز کردن دهان کوچولوت گفتی "آوو" ! خونه ی مامانم بودیم و همگی دورت جمع شده بودیم و خاله شیما برات آغو آغو میکرد که بلاخره گفتی و همه مون از ذوق زدگی جیغ کشیدیم .. مخصوصا من
این عکس هم دقیقآ بعد از آغو گفتنت گرفتم ، اینجا هم سعی میکردی که باز آغو بگی ولی نتونستی !
وقتی برات جغحه رو تکون میدم و چپ و راست میبرم سرت رو همراه با حرکت جغجه تکون میدی و با دقت نگاه میکنی! البته این کار رو بیشتر از یک هفته است که انجام میدی ! عاشق چشماتم فندقم !
هر وقت تو بغلمی و برات آغو آغو میکنم میخندی ، انگار دارم برات شکلک درمیارم ، درحالی که وقتی برات شکلک در میارم نمیخندی عاشقتم وقتی میخندی .. خیلی با نمک و جیگر میشی !
.. نفسمی مامانی ..