عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

اندر احوالات این روزهای من و تو !

1390/11/13 4:07
نویسنده : مامان علی
1,702 بازدید
اشتراک گذاری

سلام علی کوچولوی نازمقلب

١٨ روزه که چراغ خونه مون رو روشن کردی  .. شدی عشقم .. نفسم .. همه ی زندگیم .. باورم نمی شه که زندگیم این همه تغییر کرده .. شدم یکی دیگه .. شاید یه مامان ! .. اینجا همه عاشقتن .. بابات .. مامان بزرگت .. خاله هات .. الان چند روزه که برگشتیم خونه ی خودمون .. البته فقط شبها خونه ی خودمونیم .. گفتم شب .. چی بگم از شب که اونم کلا معنیش برام عوض شده ! تا صبح با هم سر و کله می زنیم .. شیر می خوری ..خوابت میبره .. عاروق میزنی .. دوباره بیدار میشی .. شیر می خوری .. می خوابی .. دوباره که می خوام عاروقت رو بگیرم بیدار میشی و همینطور تا صبح ! چرخه ی جالبیه ! از این عاروق لعنتی حرصم میگیره که مجبورم به خاطرش تو رو از خواب نازت بیدار کنم ! اونقدر نصف شبا خوابم میاد که وقتی بیدار میشی و شروع میکنی به غر زدن و بعدشم گریه کردن منم  میخوام گریه کنم ! عجب پادشاهی بودم موقع حاملگی و زایمان ! واقعا احساس می کنم درد بی خوابی شدیدتره ! خلاصه بهت بگم از این روزام .. همش استرس و نگرانی و بیخوابی .. ٤ روز و ٣ شب که تو بیمارستان بودی و من مردم و زنده شدم .. با زردی ١٨.٨ رفتیم بستریت کردیم .. اولش حالم بد نبود .. گفتم همه زردی می گیرن .. عادیه .. یکی دوشب می مونیم ..اشکال نداره .. بعد از سه چهار ساعت که دوباره اومدن ازت آزمایش گرفتن ، زردیت رسیده بود به ٢٣ .. من مردم ! میشنیدم که پرستارا با هم می گفتن که به بانک های خونی اطلاع دادیم .. باید خونش عوض بشه .. تا ساعت ٨ (شب) دوباره آزمایش میگیریم اگه تغییری نکرده باشه یا بالاتر رفته باشه میره برای تعویض خون .. دیگه تا ساعت ٩ و نیم که جواب اومد باید بتونی تصور کنی که چه حالی داشتم ..  زنگ زدم به بابات .. با گریه و زاری ، جریان رو بهش گفتم .. بابات و مامانم اومدن بیمارستان ..چند ساعت پشت در بخش نوزادان وایساده بودن و منتظر بودن .. همه گریه میکردن .. چه شبی .. شب جمعه بود .. مامانم نشسته بود رو صندلی و دعای کمیل میخوند و گریه می کرد .. بابات قرمز قرمز بود .. من زار می زدم .. مامانم میگفت گریه نکن برای شیرت بده ! خودش گریه میکرد ! تا اینکه جواب اومد .. زردیت شده بود ١٩.٥ .. گفتم دیگه خونش رو عوض نمیکنین .. گفت نه دیگه .. چشما نخود .. دهن تا بنا گوش باز .. رفتم بیرون خبرش رو دادم .. تو دلم میرقصیدم .. خلاصه با همه ی بدی و سختیش ، به خیر گذشت ! .. دیگه از اون موقع هم هرشب یه داستان داریم .. باز زردیت برگشت و من کلی حرص خوردم ولی به بستری نرسید .. به بار شب تا صبح مدام زور میزدی و قرمز میشدی و انگار درد میکشیدی ..ا یه بار صبح تا غروب شیر نخوردی و هرکاری کردم بیدار نشدی .. و از این قبیل نگرانی ها و جوش خوردن ها فراوان است ! تازه مامان میگه کجاشو دیدی !!!!

جند مورد قابل توجه  .. 8 روزگی نافت افتاد و بعدشم ازش چرک بیرون می اومد که با چند بار گرفتن سشوار خوب شد ..  اصلا از عوض کردن پوشک خوشت نمیاد .. بنفشترین جیغ هات رو موقع عوض کردن پوشک میکشی ! به طور کل تا الان نینیه جیغ جیغویی نیستی و صدات غیر از موقع عوض کردن پوشک درنمیاد .. وقتی هم گرسنه ات میشه غر میزنی اگه بهت نرسم شروع میکنی به گریه کردن ! چند بار قرار بود بریم ختنه ات کنیم ولی هی نمیشد ..دیگه تصمیم داریم شنبه بریم برای ختنه .. فکرش هم دلهره به جونم مینداره !

خیلی عاشقتم .. خیلی خیلی خیلی ..قلب

10 روزگی عشقم  .. حرم حضرت معصومه (س)

بقیه ی عکسا تو ادامه مطلب

سلام علی کوچولوی نازمقلب

١٨ روزه که چراغ خونه مون رو روشن کردی  .. شدی عشقم .. نفسم .. همه ی زندگیم .. باورم نمی شه که زندگیم این همه تغییر کرده .. شدم یکی دیگه .. شاید یه مامان ! .. اینجا همه عاشقتن .. بابات .. مامان بزرگت .. خاله هات .. الان چند روزه که برگشتیم خونه ی خودمون .. البته فقط شبها خونه ی خودمونیم .. گفتم شب .. چی بگم از شب که اونم کلا معنیش برام عوض شده ! تا صبح با هم سر و کله می زنیم .. شیر می خوری ..خوابت میبره .. عاروق میزنی .. دوباره بیدار میشی .. شیر می خوری .. می خوابی .. دوباره که می خوام عاروقت رو بگیرم بیدار میشی و همینطور تا صبح ! چرخه ی جالبیه ! از این عاروق لعنتی حرصم میگیره که مجبورم به خاطرش تو رو از خواب نازت بیدار کنم ! اونقدر نصف شبا خوابم میاد که وقتی بیدار میشی و شروع میکنی به غر زدن و بعدشم گریه کردن منم  میخوام گریه کنم ! عجب پادشاهی بودم موقع حاملگی و زایمان ! واقعا احساس می کنم درد بی خوابی شدیدتره ! خلاصه بهت بگم از این روزام .. همش استرس و نگرانی و بیخوابی .. ٤ روز و ٣ شب که تو بیمارستان بودی و من مردم و زنده شدم .. با زردی ١٨.٨ رفتیم بستریت کردیم .. اولش حالم بد نبود .. گفتم همه زردی می گیرن .. عادیه .. یکی دوشب می مونیم ..اشکال نداره .. بعد از سه چهار ساعت که دوباره اومدن ازت آزمایش گرفتن ، زردیت رسیده بود به ٢٣ .. من مردم ! میشنیدم که پرستارا با هم می گفتن که به بانک های خونی اطلاع دادیم .. باید خونش عوض بشه .. تا ساعت ٨ (شب) دوباره آزمایش میگیریم اگه تغییری نکرده باشه یا بالاتر رفته باشه میره برای تعویض خون .. دیگه تا ساعت ٩ و نیم که جواب اومد باید بتونی تصور کنی که چه حالی داشتم ..  زنگ زدم به بابات .. با گریه و زاری ، جریان رو بهش گفتم .. بابات و مامانم اومدن بیمارستان ..چند ساعت پشت در بخش نوزادان وایساده بودن و منتظر بودن .. همه گریه میکردن .. چه شبی .. شب جمعه بود .. مامانم نشسته بود رو صندلی و دعای کمیل میخوند و گریه می کرد .. بابات قرمز قرمز بود .. من زار می زدم .. مامانم میگفت گریه نکن برای شیرت بده ! خودش گریه میکرد ! تا اینکه جواب اومد .. زردیت شده بود ١٩.٥ .. گفتم دیگه خونش رو عوض نمیکنین .. گفت نه دیگه .. چشما نخود .. دهن تا بنا گوش باز .. رفتم بیرون خبرش رو دادم .. تو دلم میرقصیدم .. خلاصه با همه ی بدی و سختیش ، به خیر گذشت ! .. دیگه از اون موقع هم هرشب یه داستان داریم .. باز زردیت برگشت و من کلی حرص خوردم ولی به بستری نرسید .. به بار شب تا صبح مدام زور میزدی و قرمز میشدی و انگار درد میکشیدی ..ا یه بار صبح تا غروب شیر نخوردی و هرکاری کردم بیدار نشدی .. و از این قبیل نگرانی ها و جوش خوردن ها فراوان است ! تازه مامان میگه کجاشو دیدی !!!!

جند مورد قابل توجه  .. 8 روزگی نافت افتاد و بعدشم ازش چرک بیرون می اومد که با چند بار گرفتن سشوار خوب شد ..  اصلا از عوض کردن پوشک خوشت نمیاد .. بنفشترین جیغ هات رو موقع عوض کردن پوشک میکشی ! به طور کل تا الان نینیه جیغ جیغویی نیستی و صدات غیر از موقع عوض کردن پوشک درنمیاد .. وقتی هم گرسنه ات میشه غر میزنی اگه بهت نرسم شروع میکنی به گریه کردن ! چند بار قرار بود بریم ختنه ات کنیم ولی هی نمیشد ..دیگه تصمیم داریم شنبه بریم برای ختنه .. فکرش هم دلهره به جونم مینداره !

خیلی عاشقتم .. خیلی خیلی خیلی ..قلب

10 روزگی عشقم  .. حرم حضرت معصومه (س)

 

٩ روزگی علی کوچولوم

 

12 روزگی علی کوچولوم

 

14 روزگی علی کوچولوم

 

16 روزگی علی کوچولوم

 

18 روزگی علی کوچولوم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان مهنا
15 بهمن 90 20:21
نیگاش کن این شیطون بلا رو
مریم مامان عسل
15 بهمن 90 21:50
سلام. عزیزم زردی که به 23 رسیده بوده خوب طبیعیه که هنوز یکم چشماش زرد مونده باشه. اما اصلا اصلا نگران نباش چون بزودی اون هم برطرف میشه. بچه دخترداییم زردیش 25 بود اما بازم خونشو عوض نکردن و خوب خوب شد. برای ختنه هم زودتر ببرش. هرچی کوچیکتر باشه کمتر متوجه میشه. بزرگ بشه بدتره ها! البته مادری دیگه. حق داری نگران باشی. منم مثل توام. همش الکی نگران میشم سر هرچیزی. کف پاهای کوچولوی علو جونو برام ببوس.
مامانی شیما وحدیث
15 بهمن 90 23:38
سلام ___________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'... ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______| ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____ تولد داریم بدو بیا
مامانی شیما وحدیث
15 بهمن 90 23:45
راستی خیلی عکسای قشنگی ازعلی کوچولو گذاشته بود .کارخوبی هم کردی که بردیش واسه زیارت ولی حواست باشه خیلی هوا سرده
براي تو
17 بهمن 90 12:14
واي عزيزم چه روزهاي سختي بوده انشالله كه به سلامتي ديگه هميشه سالم و سرحال اين پسر ناناز
مامان آرتین (شازده کوچولو)
17 بهمن 90 16:07
خدا رو شکر به خیر گذشت. عکسها هم خیلی نازن. اون عکسی که جلوی چشماشو گرفته خیلی بامزس.
مریم مامان محمد مانی
16 آذر 91 14:04
الهی................ منم از این بدبختی ها کشیدم که الانم یاد آوریش اذابم میده
مامان آینده
1 تیر 93 15:46
سلام.من قبلأ هم به وب علی کوچولو سر زدم. ماشالله پسرتون ماهه. مامانی منم دوست دارم نی نیه آینده مو به روش طبیعی بدنیا بیارم.اما اطرافیانم منع میکنن. بخاطر همین اکثر نی نی هایی که طبیعی بدنیا میان،خاطره ی زایمانشونو میخونم. میشه رمز پست علی رو داشته باشم؟