اندر احوالات این روزهای من و تو !
سلام علی کوچولوی نازم
١٨ روزه که چراغ خونه مون رو روشن کردی .. شدی عشقم .. نفسم .. همه ی زندگیم .. باورم نمی شه که زندگیم این همه تغییر کرده .. شدم یکی دیگه .. شاید یه مامان ! .. اینجا همه عاشقتن .. بابات .. مامان بزرگت .. خاله هات .. الان چند روزه که برگشتیم خونه ی خودمون .. البته فقط شبها خونه ی خودمونیم .. گفتم شب .. چی بگم از شب که اونم کلا معنیش برام عوض شده ! تا صبح با هم سر و کله می زنیم .. شیر می خوری ..خوابت میبره .. عاروق میزنی .. دوباره بیدار میشی .. شیر می خوری .. می خوابی .. دوباره که می خوام عاروقت رو بگیرم بیدار میشی و همینطور تا صبح ! چرخه ی جالبیه ! از این عاروق لعنتی حرصم میگیره که مجبورم به خاطرش تو رو از خواب نازت بیدار کنم ! اونقدر نصف شبا خوابم میاد که وقتی بیدار میشی و شروع میکنی به غر زدن و بعدشم گریه کردن منم میخوام گریه کنم ! عجب پادشاهی بودم موقع حاملگی و زایمان ! واقعا احساس می کنم درد بی خوابی شدیدتره ! خلاصه بهت بگم از این روزام .. همش استرس و نگرانی و بیخوابی .. ٤ روز و ٣ شب که تو بیمارستان بودی و من مردم و زنده شدم .. با زردی ١٨.٨ رفتیم بستریت کردیم .. اولش حالم بد نبود .. گفتم همه زردی می گیرن .. عادیه .. یکی دوشب می مونیم ..اشکال نداره .. بعد از سه چهار ساعت که دوباره اومدن ازت آزمایش گرفتن ، زردیت رسیده بود به ٢٣ .. من مردم ! میشنیدم که پرستارا با هم می گفتن که به بانک های خونی اطلاع دادیم .. باید خونش عوض بشه .. تا ساعت ٨ (شب) دوباره آزمایش میگیریم اگه تغییری نکرده باشه یا بالاتر رفته باشه میره برای تعویض خون .. دیگه تا ساعت ٩ و نیم که جواب اومد باید بتونی تصور کنی که چه حالی داشتم .. زنگ زدم به بابات .. با گریه و زاری ، جریان رو بهش گفتم .. بابات و مامانم اومدن بیمارستان ..چند ساعت پشت در بخش نوزادان وایساده بودن و منتظر بودن .. همه گریه میکردن .. چه شبی .. شب جمعه بود .. مامانم نشسته بود رو صندلی و دعای کمیل میخوند و گریه می کرد .. بابات قرمز قرمز بود .. من زار می زدم .. مامانم میگفت گریه نکن برای شیرت بده ! خودش گریه میکرد ! تا اینکه جواب اومد .. زردیت شده بود ١٩.٥ .. گفتم دیگه خونش رو عوض نمیکنین .. گفت نه دیگه .. چشما نخود .. دهن تا بنا گوش باز .. رفتم بیرون خبرش رو دادم .. تو دلم میرقصیدم .. خلاصه با همه ی بدی و سختیش ، به خیر گذشت ! .. دیگه از اون موقع هم هرشب یه داستان داریم .. باز زردیت برگشت و من کلی حرص خوردم ولی به بستری نرسید .. به بار شب تا صبح مدام زور میزدی و قرمز میشدی و انگار درد میکشیدی ..ا یه بار صبح تا غروب شیر نخوردی و هرکاری کردم بیدار نشدی .. و از این قبیل نگرانی ها و جوش خوردن ها فراوان است ! تازه مامان میگه کجاشو دیدی !!!!
جند مورد قابل توجه .. 8 روزگی نافت افتاد و بعدشم ازش چرک بیرون می اومد که با چند بار گرفتن سشوار خوب شد .. اصلا از عوض کردن پوشک خوشت نمیاد .. بنفشترین جیغ هات رو موقع عوض کردن پوشک میکشی ! به طور کل تا الان نینیه جیغ جیغویی نیستی و صدات غیر از موقع عوض کردن پوشک درنمیاد .. وقتی هم گرسنه ات میشه غر میزنی اگه بهت نرسم شروع میکنی به گریه کردن ! چند بار قرار بود بریم ختنه ات کنیم ولی هی نمیشد ..دیگه تصمیم داریم شنبه بریم برای ختنه .. فکرش هم دلهره به جونم مینداره !
خیلی عاشقتم .. خیلی خیلی خیلی ..
10 روزگی عشقم .. حرم حضرت معصومه (س)
بقیه ی عکسا تو ادامه مطلب
سلام علی کوچولوی نازم
١٨ روزه که چراغ خونه مون رو روشن کردی .. شدی عشقم .. نفسم .. همه ی زندگیم .. باورم نمی شه که زندگیم این همه تغییر کرده .. شدم یکی دیگه .. شاید یه مامان ! .. اینجا همه عاشقتن .. بابات .. مامان بزرگت .. خاله هات .. الان چند روزه که برگشتیم خونه ی خودمون .. البته فقط شبها خونه ی خودمونیم .. گفتم شب .. چی بگم از شب که اونم کلا معنیش برام عوض شده ! تا صبح با هم سر و کله می زنیم .. شیر می خوری ..خوابت میبره .. عاروق میزنی .. دوباره بیدار میشی .. شیر می خوری .. می خوابی .. دوباره که می خوام عاروقت رو بگیرم بیدار میشی و همینطور تا صبح ! چرخه ی جالبیه ! از این عاروق لعنتی حرصم میگیره که مجبورم به خاطرش تو رو از خواب نازت بیدار کنم ! اونقدر نصف شبا خوابم میاد که وقتی بیدار میشی و شروع میکنی به غر زدن و بعدشم گریه کردن منم میخوام گریه کنم ! عجب پادشاهی بودم موقع حاملگی و زایمان ! واقعا احساس می کنم درد بی خوابی شدیدتره ! خلاصه بهت بگم از این روزام .. همش استرس و نگرانی و بیخوابی .. ٤ روز و ٣ شب که تو بیمارستان بودی و من مردم و زنده شدم .. با زردی ١٨.٨ رفتیم بستریت کردیم .. اولش حالم بد نبود .. گفتم همه زردی می گیرن .. عادیه .. یکی دوشب می مونیم ..اشکال نداره .. بعد از سه چهار ساعت که دوباره اومدن ازت آزمایش گرفتن ، زردیت رسیده بود به ٢٣ .. من مردم ! میشنیدم که پرستارا با هم می گفتن که به بانک های خونی اطلاع دادیم .. باید خونش عوض بشه .. تا ساعت ٨ (شب) دوباره آزمایش میگیریم اگه تغییری نکرده باشه یا بالاتر رفته باشه میره برای تعویض خون .. دیگه تا ساعت ٩ و نیم که جواب اومد باید بتونی تصور کنی که چه حالی داشتم .. زنگ زدم به بابات .. با گریه و زاری ، جریان رو بهش گفتم .. بابات و مامانم اومدن بیمارستان ..چند ساعت پشت در بخش نوزادان وایساده بودن و منتظر بودن .. همه گریه میکردن .. چه شبی .. شب جمعه بود .. مامانم نشسته بود رو صندلی و دعای کمیل میخوند و گریه می کرد .. بابات قرمز قرمز بود .. من زار می زدم .. مامانم میگفت گریه نکن برای شیرت بده ! خودش گریه میکرد ! تا اینکه جواب اومد .. زردیت شده بود ١٩.٥ .. گفتم دیگه خونش رو عوض نمیکنین .. گفت نه دیگه .. چشما نخود .. دهن تا بنا گوش باز .. رفتم بیرون خبرش رو دادم .. تو دلم میرقصیدم .. خلاصه با همه ی بدی و سختیش ، به خیر گذشت ! .. دیگه از اون موقع هم هرشب یه داستان داریم .. باز زردیت برگشت و من کلی حرص خوردم ولی به بستری نرسید .. به بار شب تا صبح مدام زور میزدی و قرمز میشدی و انگار درد میکشیدی ..ا یه بار صبح تا غروب شیر نخوردی و هرکاری کردم بیدار نشدی .. و از این قبیل نگرانی ها و جوش خوردن ها فراوان است ! تازه مامان میگه کجاشو دیدی !!!!
جند مورد قابل توجه .. 8 روزگی نافت افتاد و بعدشم ازش چرک بیرون می اومد که با چند بار گرفتن سشوار خوب شد .. اصلا از عوض کردن پوشک خوشت نمیاد .. بنفشترین جیغ هات رو موقع عوض کردن پوشک میکشی ! به طور کل تا الان نینیه جیغ جیغویی نیستی و صدات غیر از موقع عوض کردن پوشک درنمیاد .. وقتی هم گرسنه ات میشه غر میزنی اگه بهت نرسم شروع میکنی به گریه کردن ! چند بار قرار بود بریم ختنه ات کنیم ولی هی نمیشد ..دیگه تصمیم داریم شنبه بریم برای ختنه .. فکرش هم دلهره به جونم مینداره !
خیلی عاشقتم .. خیلی خیلی خیلی ..
10 روزگی عشقم .. حرم حضرت معصومه (س)
٩ روزگی علی کوچولوم
12 روزگی علی کوچولوم
14 روزگی علی کوچولوم
16 روزگی علی کوچولوم
18 روزگی علی کوچولوم